جدول جو
جدول جو

معنی ازب - جستجوی لغت در جدول جو

ازب
جاری شدن آب: ازب الماء.
لغت نامه دهخدا
ازب(اُ زِ)
اوسویوس. مرحوم پیرنیا در ایران باستان آورده است: یکی از روحانیون مسیحی، مولد فلسطین. وی در بیت المقدس و انطاکیه تحصیلات خود را باتمام رسانید و از پیروان فلسفۀ افلاطون گردید، زمان حیات او 263- 340 میلادی است. این شخص کتب زیاد راجع بتاریخ عیسویت و قسطنطین اول امپراطور روم نوشته. کتاب او را راجع بامپراطور مزبور شبیه بکتاب کزنفون راجع بکوروش بزرگ (سیروپدی) میدانند. او را پدر تاریخ عیسویت خوانده اند. ازکتب تاریخی وی، کتابی است که در آن تاریخ کلیسا را از ابتدای ظهور مذهب عیسوی تا 324 میلادی شرح داده. وی از کتابخانه های مذهبی و دفترخانه های دولتی استفاده کرده و اسلوب انشاء وی را ستوده اند. ازب علاقه مند بود که علل وقایع را روشن کند و گذشته های دور را با اوضاع زمان خویش ارتباط دهد. کتاب او حاوی اطلاعات بسیار راجع بمشرق قدیم و ایران است. (ایران باستان ص 89)
لغت نامه دهخدا
ازب(اَ زِ)
دراز. طویل. ازیب
لغت نامه دهخدا
ازب(اَ زُب ب)
جمع واژۀ زب ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ازب(اَ زَب ب)
بسیار موی ابرو. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آنکه موی ابرو بسیار دارد. (مهذب الاسماء). بسیارموی از مردم و شتر. درازموی. مؤنث: زبّاء. (منتهی الارب). ج، زب ّ. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
ازب(اِ)
مرد کوتاه و ستبر وزیرک، چستی، شادمانی. خرمی، سبکی، رفتار مختلف، شر. بدی، کاری بزرگ. (منتهی الارب). ج، ازابی
لغت نامه دهخدا
ازب
مجرد، پسر یا مرد بی زن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازبیر
تصویر ازبیر
از حفظ، از حافظه، در حافظه به خاطر سپردن، حفظ، ازبرم، ازبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازبس
تصویر ازبس
به سبب بسیاری، بس که، برای مثال از بس که دست می گزم و آه می کشم / آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش (حافظ - ۵۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازبرم
تصویر ازبرم
از حفظ، از حافظه، در حافظه به خاطر سپردن، ازبر، حفظ، ازبیر برای مثال از مصحف تندی و درشتی نه همانا / یک سوره برآید که تو ازبرم نداری (فتوحی - لغتنامه - ازبرم)
فرهنگ فارسی عمید
طایفه ای از مغولان که از اعقاب سپاهیان چنگیز در ماوراءالنهر و نواحی بین دریاچۀ آرال و دریای خزر هستند، از مردم ازبک، ازبکی مثلاً کشتی گیر ازبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازبر
تصویر ازبر
از حفظ، از حافظه، در حافظه به خاطر سپردن، ازبیر، ازبرم، حفظ
ازبر داشتن: چیزی را به یاد داشتن، مطلبی را در حافظه داشتن
ازبر کردن: حفظ کردن و به خاطر سپردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازبر داشتن
تصویر ازبر داشتن
چیزی را به یاد داشتن، مطلبی را در حافظه داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(اُ بَ کی یَ)
محله ای بقاهره که اتابکی ازبک آنرا بنا کرد. (کتاب التاج چ احمد زکی پاشا ص 78 ح و ص 244)
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
از امراء مغول برادر حامکبو. (حبیب السیر جزو اول از ج 3 ص 19)
لغت نامه دهخدا
بزرگ جثه و دلیر گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ زبد، شترمرغی که بالای هر دو چشم آن پر سپید باشد، مرد باریک و کشیده ابرو. (منتهی الارب). باریک و دراز ابرو. آنک ابروش باریک باشد و دراز و نیکو. (تاج المصادر بیهقی). کمان ابرو. (زوزنی). آنک ابرویش باریک باشد. (مهذب الاسماء). مؤنث: زجّاء. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). ج، زج ّ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نزدیک بفروشدن آفتاب. قریب بغروب کردن آفتاب: ازبت الشمس.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ زب ّ
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بار کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَب ب)
نام شیطانی از شیاطین
لغت نامه دهخدا
(اَ زَبْ بُلْ عَ قَ بَ)
نام شیطانی است
لغت نامه دهخدا
کف برآوردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : ازباد بحر، کفک برآوردن دریا، ازباد سراب همچنین. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
یکی از قرای دمشق، بین آن و اذرعات سیزده میل است و یزید بن عبدالملک بن مروان خلیفه در شعبان و بقولی در رمضان سال 105 هجری قمری بدانجا درگذشت. و در سبب اقامت وی در آن قریه اختلاف است. (معجم البلدان) ، بسر بردن: ازجی به العیش، بسر برد با او زندگانی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُمْبْ)
ازبیرار (در همه معانی). خاستن. (زوزنی). برخاستن موی بر اندام. (منتهی الارب). موی بر اندام خاستن.
لغت نامه دهخدا
(اَ زِ بَ)
لاغر، چنانکه شتران، یا شتر ماده، یا شتران که نشخوار نکنند
لغت نامه دهخدا
(اُ بی ی)
شتابزدگی. رفتار بشتاب.
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
شدت. قحط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
طایفه ای از تاتار. رجوع به اوزبک شود.
- مثل ازبکها، تشبیهی مبتذل، که از آن بدپیراسته بودن موی بروت و ریش و سر خواهند
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
مرد بزرگ دوش و کتف.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازبکی
تصویر ازبکی
منسوب به ازبک از طایفه ازبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازبر
تصویر ازبر
مردبزرگ گوش بلبله گوش، چارشانه، گزنده آزارنده
فرهنگ لغت هوشیار
طایفه ای از تاتار اوزبک، دشنام است: بی ریخت بد گل نا آراسته ژولیده
فرهنگ لغت هوشیار
فرو رفتن خور مویزکردن کشمش ساختن از در برای نمونه: به جای از باب آشتی از در آشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازباء
تصویر ازباء
بارکردن
فرهنگ لغت هوشیار