جدول جو
جدول جو

معنی اذاقت - جستجوی لغت در جدول جو

اذاقت
چشاندن، چشانیدن، مزۀ چیزی را به کسی چشاندن
تصویری از اذاقت
تصویر اذاقت
فرهنگ فارسی عمید
اذاقت
چشانیدن چشاندن، به امتحان دادن چیزی را، مکافات امری کردن
تصویری از اذاقت
تصویر اذاقت
فرهنگ لغت هوشیار
اذاقت
((اِ قَ))
چشانیدن، چیزی آزمودن، مکافات امری را نمودن
تصویری از اذاقت
تصویر اذاقت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اذالت
تصویر اذالت
در علم عروض زیاد کردن الف در وتد مجموع که در آخر رکن باشد، چنان که متفاعلن، متفاعلان و فاعلن، فاعلان و مستفعلن، مستفعلان شود، خوار و رام کردن مثلاً اذالت اعدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اراقت
تصویر اراقت
ریختن آب، خون یا مایع دیگر، ریختن، ادرار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حذاقت
تصویر حذاقت
مهارت، استادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذابت
تصویر اذابت
ذوب کردن، گداختن، آب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذاعت
تصویر اذاعت
فاش کردن، آشکار کردن، پراکنده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قَ)
چشیدن. مذاقه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مذاقه شود
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
بهوش بازآمدن. (از منتخب بنقل غیاث اللغات). افاقه. رجوع به این کلمه شود: بخنکی آبی که بر روی من زدند افاقت یافتم. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298). مستی حماقت را افاقت نیست. (مرزبان نامه). و مستی بدان سبب اختیار می کنیم مگر از غلوای آن در دل ساعتی افاقتی یابم. (جهانگشای جوینی). و از سکرت جهالت افاقتی یابند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ / زِ)
رجوع به اطاقه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
رجوع به اضاقه شود
لغت نامه دهخدا
اذاقت. چشانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤیدالفضلاء). چشاندن، لاغر گردانیدن. (منتهی الارب). لاغر و نزار کردن. کاهیده کردن. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
اذاه. اذی ̍. اذیّت. رنجش. رنجه. رنجه شدن. (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
بهبود یافتن، رو بصحبت نهادن بیمار، روی بخوبی خوشی آوردن، بهوش آمدن، بهبود، گشایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذاقت
تصویر حذاقت
زیرک شدن و استاد شدن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاعت
تصویر اذاعت
آشکار کردن پراکندن (پیام و آگاهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذاقه
تصویر اذاقه
چشاندن اذاقت
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب دامان گردانیدن فروهشتن دامان و جز آن، زیاد کردن ساکنی بر وتد آخر جزو و آن در مستفعلن مستفعن باشد، یا اذالت کسی. خوار و سبک داشتن او را و پروای وی نکردن خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ریختن آبگونه ریختن، شاشیدن ریختن ریختن مایع (آب و آنچه بدان ماند)، بول کردن شاشیدن، یا اراقت دماء. سفک دماء ریختن خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراقت
تصویر اراقت
((اِ قَ))
ریختن آب یا مایعات، شاشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذالت
تصویر اذالت
((اِ لَ))
فروهشتن دامان، دراز کردن دامن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افاقت
تصویر افاقت
((اِ قَ))
بهبود یافتن، به هوش آمدن، بهبود، گشایش، افاقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حذاقت
تصویر حذاقت
((حَ یا حِ قَ))
مهارت، چیره دستی
فرهنگ فارسی معین
استادی، تبحر، چیره دستی، پختگی، آزمودگی، خبرگی، زیرکی، مهارت
متضاد: بی تجربگی، خامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد