جدول جو
جدول جو

معنی اخسه - جستجوی لغت در جدول جو

اخسه(اَ خِسْ سَ)
جمع واژۀ خسیس
لغت نامه دهخدا
اخسه
افسانه، داستان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخته
تصویر اخته
ویژگی مرد یا حیوان نر که بیضه اش را کشیده باشند، خایه کشیده، کنایه از ویژگی مرد ترسو و فاقد صفات مردانگی، اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخچه
تصویر اخچه
آقچه، سکۀ سیم یا زر، پول طلا یا نقره، زر یا سیم مسکوک، اقچه
فرهنگ فارسی عمید
ریسمان یا قلاب هایی که در طویله در کنار آخور نصب می کنند و چهارپایان را به آن ها می بندند، میخ طویله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخوه
تصویر اخوه
اخ ها، برادران، جمع واژۀ اخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخسمه
تصویر اخسمه
نوشابه ای که از جو، برنج یا ارزن تهیه می شد، آبجو، بوزه
فرهنگ فارسی عمید
(اَ خِدْ دَ)
جمع واژۀ خدّ
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
جمود. شخوص. این هر سه نام بیماری ایست که ناگاه حس و حرکت مردم فروگرفته شود چنانکه اگر بر پای باشد یا نشسته یا خفته یا اندر کاری باشد چون این علت پدید آید هم بر آن شکل بماند خشک، و اگر بیدار باشد چشمها بازکرده بماند. و اگر در خواب باشد چشمها فرازکرده بماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ادا کردن باج را، شکار کردن شترمرغ ابلق را، نکاح کردن زنی را سرخ رنگ که سپیدی آن بسیاهی زند، اخراج راعیه، چریدن بعض چراگاه و گذاشتن بعض آنرا، گذشتن بر کسی سالی که در نیم آن فراخی و در نیم دیگر تنگی بود، اخراج بلد، نفی بلد. تبعید. نزد فارسیان بمعنی برآوردن گناهکاری را از شهری یا دهی و شهری و به دهی فرستادن و یا برآوردن شخص اخراجی یعنی آنکه او را از شهر یا ده برآورده باشند.
، اخراج دم، حجامت. خون گرفتن، اخراج عضوی از بدن، قطع عضوی از اعضاء، اخراج براز، دفع آن، اخراج البول دفعهً دفعهً، ایزاغ. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اُ ذَ)
افسون. جادوئی. سحر. کار بغایت نازک و باریک که مانندسحر باشد، حلقه ها در سر تنگهای ستور
لغت نامه دهخدا
(اَ خِ رَ)
مهلت. نسأه. نظره. نسیه: بعته بأخره، فروختم آنرا به نسیه و مهلت
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ)
خایه بیرون کشیده. (برهان). بی خایه. جانور خایه کشیده عموماً و اسب خصوصاً. چاروای خایه بیرون کشیده. مقطوع. آخته. خصی. خواجه: خروس اخته. یابوی اخته. ج، اختگان، اخته ها (در مورد اسب).
شب قضیم اختگانت زارتفاع سنبله
می کند حاصل بدوش کهکشان می آورد.
سلمان ساوجی.
- امثال:
سگ به دستش نمی توان داد تا اخته کند، نظیر: سرمه را از چشم می زند (یا می رباید) ، بسیار در دزدی چابک و چست است. (امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(اِ / اُ وَ)
جمع واژۀ اخ و اخ ّ و اخو و اخاً و اخواً. برادران. (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب) : و جاء اخوه یوسف فدخلوا علیه فعرفهم و هم له منکرون. (قرآن 58/12).
- اخوۀ ابوینی، خواهران یا برادران تنی، فراخ، چنانکه حلقه، گرگین، چنانکه شتر. مؤنث: خوقاء. ج، خوق
لغت نامه دهخدا
(اِ وَ / اُ وَ / اُ خُوْ وَ)
جمع واژۀ اخ. برادران. دوستان. همنشینان. صاحب مجمعالبیان گوید: اخوه، برادرانی که از یک پدر و مادر نباشند و اخوان، برادران یک مادری و یک پدری
لغت نامه دهخدا
(غَ گُ سِ / سَ)
رجوع به اخوت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ/ سِ)
تکه یا قوچی پیش آهنگ رمه. (فرهنگ شعوری). و این کلمه در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(اَ خی یَ)
آخیه. میخ آخور. آری ّ. طنابی یا تیری که از دو سوی بر جائی استوار کنند و رسن ستور بر آن بندند. چوبی کج یا رسنی یا دوالی باشد که هر دو طرف آن در دیوار یا در کوه یا در زمین نیک فروبرده شود و میان هر دو حلقه مانندی بیرون باشد و چهارپایه را بدان بندند. (منتهی الارب). چوب کوتاهی از زیر و بالا در دیوار جای کنند و پیرامون آن باز باشد گذراندن و بستن سر طناب اسب را در اصطبل. حلقۀ آهنین بر دیوار نرده برای همین کار. ج، اخایا، اواخی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آخیه. میخ آخور. آری. طنابی یا تیری که از دو سوی بر جائی استوار کنند و رسن ستور بر آن بندند. ج، اواخی. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ چَ / چِ)
آقچه. اقچه. ریزۀ زر، فحلیست که از بند رهائی یافته با ماده خران کاظمه آمیخت
لغت نامه دهخدا
(سَ)
راهی باشد بغیر از راه متعارف خانه ای که از آن راه نیز آمد و رفت توان کرد. (برهان) (جهانگیری). راهی که غیر در، برای درآمدن خانه بود و آنرا برباره و برواره هم گویند. بتازیش رق خوانند.
لغت نامه دهخدا
(خِ سَ / سِ)
تأنیث باخس. در حق زیرکی گویند که خود را احمق وانماید. رجوع به باخس شود
لغت نامه دهخدا
(خِ سَ)
تأنیث داخس
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
طربال. بارۀ دیوار بلند. (صراح)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخسفه
تصویر اخسفه
جمع خسیف، چاه های پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاخسه
تصویر پاخسه
باره دیوار بلند طربال
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به آقچه ریزه زر، سکه زر و مهر درم از زر و نقره، مطلق زر و سیم، روپیه. ترکی کهله مهر زر مهر سیم، مترسک، آب بهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخسر
تصویر اخسر
زیانکارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخوه
تصویر اخوه
برادران، دوستان، همنشینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمه
تصویر اخمه
چین و شکنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخیه
تصویر اخیه
((اَ یَّ))
آخیه، میخ آخور، ریسمان یا قلاب هایی که در طویله کنار آخور نصب می کنند و چهارپایان را به آن ها می بندند، مفرد اواخی یا اخایا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخته
تصویر اخته
((اَ تِ))
انسان یا حیوانی که بیضه هایش را کشیده باشند، بی خایه، خواجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخچه
تصویر اخچه
((اَ چِ))
ریزه زر، سکه زر و مهر درم از زر و نقره، مطلق زر و سیم، روپیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخسمه
تصویر اخسمه
((اَ سُ مِ))
آخسمه، آبجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتسه
تصویر اتسه
عطسه
فرهنگ واژه فارسی سره
مکانی مسطح در گاوسرا جهت خوابیدن گاوها و دوشیدن آن ها
فرهنگ گویش مازندرانی