جدول جو
جدول جو

معنی احذال - جستجوی لغت در جدول جو

احذال
(طَ نَ / نِ تَ)
احذال بکاء چشم را، حاذله کردن گریه چشم را. سرخ کردن چشم و روان گردانیدن آب از آن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارذال
تصویر ارذال
رذل ها، فرومایه ها، ناکس ها، پست ها، جمع واژۀ رذل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمال
تصویر احمال
غراب، کلاغ سیاه، خودخواه، کلاغ، زاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احمال
تصویر احمال
بارها، جنین ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها، جمع واژۀ حمل، حمل ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احوال
تصویر احوال
حال ها، کیفیت حال و وضع کسی یا جایی، اوضاع معیشت، کار و بار، جمع واژۀ حال
وقایع، پیشامدها
شرح حال، سرگذشت زندگی
سال ها، جمع واژۀ حول
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
ناکس و فرومایه گردانیدن کسی را. (منتهی الأرب). فرومایه کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(طَرْرا دَ / دِ کَ / کِ)
احجال بعیر، برداشتن بند ازدست چپ شتر و بر دست راست وی نهادن. (منتهی الارب) ، کوزپشت. کوژ. (تاج المصادر). قوزپشت. کوز، کج بینی. خفته بینی، چیز کج شده، مرغول و فروهشته موی: شعر احجن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حجل و حجل
لغت نامه دهخدا
(طَ لَخوا / خا)
احثال دهر، موافقت نکردن زمانه، جمع واژۀ حجر
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یوم ذی احثال، وقعه ای است بین بنوتمیم و بکر بن وائل و مشهور است. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ذحل، بمعنی کینه و دشمنی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حطل
لغت نامه دهخدا
(عِ رَ پَ)
احصال نخل، غوره کردن خرمابن. (منتهی الارب). باغوره شدن خرما. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حسل،
{{ریشه از عربی، صوت}} زه ! احسنت. آفرین. وه ! خه !
چو زد (رستم) تیر بر سینۀ اشکبوس
سپهر آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدرگفت ده
فلک گفت احسن ملک گفت زه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ گُ)
یاری دادن کسی را به برداشتن. (منتهی الارب). یاری دادن در بار برنهادن. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ حمل. بارهای شکم. بارهای درخت.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بطنهاست از تمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
احلال بمکانی، فرود آوردن در جائی. (منتهی الارب) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رذل. فرومایگان. (غیاث اللغات). ناکسان. (مهذب الاسماء). دونان. خسیسان
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ بی یَ)
احکال خبر برکسی، دشوار شدن آن بر وی. (منتهی الارب). مشکل شدن، محکم تر. استوارتر: ان ّ احکم المصنوعات و اتقن المرکبات ما کان تألیف اجزائه... (رسائل اخوان الصفا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خفتن پای و سست شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خفتن پای.
لغت نامه دهخدا
جمع حمل، بارهای شکم بارهای درخت بارها، جمع حمل، بره ها برگان بار یاری: یاری دادن کسی در برداشتن بار بسیار زایی، جمع حمل بارهای شکم بارهای درخت،جمع حمل بارهای سرو پشت، جمع حمل بره ها برگان. یاری دادن کسی را به برداشتن بار یاری دادن دربار بر نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انذال
تصویر انذال
کسان فرومایه و ناکس و حقیر و خوار، جمع نذل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارذال
تصویر ارذال
جمع رذل فرومایگان ناکسان دونان خسیسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبال
تصویر احبال
آبستن کردن، پژمردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احوال
تصویر احوال
جمع حول، حال، حویل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجذال
تصویر اجذال
شادمان کردن شادماندن بیخ درخت، تنه های درخت، کنده های هیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احطال
تصویر احطال
جمع حطل، گرگان شغالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلال
تصویر احلال
فرود آمدن، روا دانستن، بایستن، کیفرسزایی حلال گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارذال
تصویر ارذال
((اَ ذَ یا ذِ))
جمع رذل، فرومایگان، ناکسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احمال
تصویر احمال
((اَ))
جمع حمل، بارهای شکم، بارهای درخت، جمع حمل، بره ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احمال
تصویر احمال
((اِ))
به کسی در برداشتن بار یاری رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احوال
تصویر احوال
جمع حال، حال ها، وضع ها، چگونگی مزاج، کار و بار، سرگذشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احلال
تصویر احلال
((اِ))
حلال کردن، فرود آمدن در جایی، از حرام بیرون آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احوال
تصویر احوال
سرگذشت، چگونگی
فرهنگ واژه فارسی سره