معنی احوال احوال جمع حال، حال ها، وضع ها، چگونگی مزاج، کار و بار، سرگذشت تصویر احوال فرهنگ فارسی معین
احوال احوال حال ها، کیفیت حال و وضع کسی یا جایی، اوضاع معیشت، کار و بار، جمعِ واژۀ حالوقایع، پیشامدهاشرح حال، سرگذشت زندگیسال ها، جمعِ واژۀ حَول فرهنگ فارسی عمید
احوال احوال جَمعِ واژۀ حال. چیزها که آدمی بر آن است. حالات. اوضاع. حالات و کیفیات مزاج بیماری و تندرستی. لغت نامه دهخدا
احمال احمال جمع حمل، بارهای شکم بارهای درخت بارها، جمع حمل، بره ها برگان بار یاری: یاری دادن کسی در برداشتن بار بسیار زایی، جمع حمل بارهای شکم بارهای درخت،جمع حمل بارهای سرو پشت، جمع حمل بره ها برگان. یاری دادن کسی را به برداشتن بار یاری دادن دربار بر نهادن فرهنگ لغت هوشیار