جدول جو
جدول جو

معنی احباش - جستجوی لغت در جدول جو

احباش(صَ)
بچۀ سیاه زادن. (منتهی الارب). فرزند حبشی لون زادن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
احباش
سیاه زادن نوزاد سیاه آوردن
تصویری از احباش
تصویر احباش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوباش
تصویر اوباش
مردم پست، فرومایه، بی سر و پا، ولگرد، عامی و بی تربیت که موجب آزار دیگران می شوند، هر کدام از این گونه افراد. مفرد آن در عربی است که در فارسی استعمال نمی شود، کلمۀ اوباش را گاهی در فارسی به طور مفرد استعمال می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احباط
تصویر احباط
باطل کردن، باطل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احابش
تصویر احابش
گروه های سپاهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احباب
تصویر احباب
حبیب ها، یار ها، دوست ها، معشوق ها، محبوب ها، جمع واژۀ حبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احبار
تصویر احبار
حبرها، عالم ها، دانشمند ها، پیشوایان روحانی و دانشمندان یهود، جمع واژۀ حبر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ حفش.
لغت نامه دهخدا
(عُ پَ)
شتابانیدن
لغت نامه دهخدا
(طَمْ / طُمْ زَ)
احراش هناء بعیر را، آبله ناک گردانیدن قطران شتر را
لغت نامه دهخدا
ازامرای معتصم خلیفۀ عباسی که با گروهی از امراء از او رنجیده دل بر خلافت عباس بن مأمون بستند و معتصم ایشان را مؤاخذ و مقید ساخت و پس از ثبوت گناه همه را بقتل رسانید. (حبیب السیر جزو3 از ج 2 ص 96 و 97)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غبش، بقیۀ شب یا تاریکی آخر شب. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به آخر تاریکی رسیدن شب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غبش. (اقرب الموارد). رجوع به غبش شود.
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
برگ برآوردن و شکافته شدن درخت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ اَ)
شل شدن و خشک گردیدن دست: احشاش ید، خشک شدن دست. (تاج المصادر).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوباش
تصویر اوباش
ناکسان، مردم عامی، هیچ نفهمیده بی سر و پا و جلف، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبار
تصویر احبار
جمع حبر، دانشمندان، پیشوایان روحانی یهود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احماش
تصویر احماش
خشماندن، به شورآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاش
تصویر احفاش
جمع حفش، دوکدان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احناش
تصویر احناش
جمع حنش، نخجیران: چرندگان و پرندگان شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احبال
تصویر احبال
آبستن کردن، پژمردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباق
تصویر احباق
گردن نهادن نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
رویگردانی، بیهوده گردانیدن اعراض کردن، باطل گردانیدن باطل کردن ثواب عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباس
تصویر احباس
بازداشت از خرید و فروش ورستاد (وقف) داراک بندی
فرهنگ لغت هوشیار
دوست داشتن، برگزیدن، دانه بر آوردن، دانه بستن جمع حبیب دوستان یاران. دوست داشتن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایباش
تصویر ایباش
شتافتن، سبز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احباء
تصویر احباء
دوستان، همنشینان، جمع حبا، جمع در جمع حبیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباش
تصویر ارباش
برگ آوری (درختان)، شکافیدن نیام نیام گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوباش
تصویر اوباش
جمع وبش، فرومایگان، مردمان بی سر و پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباب
تصویر احباب
((اَ))
جمع حبیب، دوستان، یاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباب
تصویر احباب
((اِ))
دوست داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احبار
تصویر احبار
جمع حبر، دانشمندان، علما، پیشوایان روحانی یهود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباط
تصویر احباط
((اِ))
باطل گردانیدن، دوری کردن از کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباء
تصویر احباء
((اَ حِ بّا))
جمع حبیب، دوستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوباش
تصویر اوباش
ناکس
فرهنگ واژه فارسی سره