جدول جو
جدول جو

معنی اجمع - جستجوی لغت در جدول جو

اجمع
کامل ترین، جامع ترین
تصویری از اجمع
تصویر اجمع
فرهنگ فارسی عمید
اجمع
(اَ مَ)
همه. همگی. مؤنث: جمعاء. ج، اجمعون، اجمعین. (و آن توکید محض است). یقال: سرت یومی اجمع و لیلتی جمعاء، همه روز و شب برفتم. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
اجمع
همگی
تصویری از اجمع
تصویر اجمع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جامع
تصویر جامع
مفرد واژۀ جوامع، هر چیز تمام و کامل، مشتمل بر. حاوی، جمع کننده، گردآورنده، فراهم آورنده، مسجد بزرگ هر شهر که در آن نماز جمعه می خوانند، مسجد آدینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
اتفاق و هماهنگی گروهی در امری، متفق شدن، در فقه اتحاد فقها در مسئله ای شرعی، از اصول چهارگانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمع
تصویر مجمع
جای جمع شدن، محل اجتماع، انجمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اجمل
تصویر اجمل
جمیل تر، زیباتر، نیکوتر، بهتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
جمع شدن، گرد آمدن، فراهم آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصمع
تصویر اصمع
شوخ و بی باک، شاهپر، هشیار دل بیدار دل، شتر خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمع
تصویر مجمع
جای گرد آمدن، اجتماع، انجمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المع
تصویر المع
تیز هوش روشن خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقمع
تصویر اقمع
پیس چشم مژه سوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامع
تصویر جامع
گرد آرنده، فراهم آورنده و یکی از نامهای خدایتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمع
تصویر اسمع
جمع سمع، گوش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجما
تصویر اجما
باجمال بطور خصه و مبهم خصه مختصرا باختصار بکوتاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
عزم کردن بر کاری، متفق شدن ج جمع ج جمع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمل
تصویر اجمل
نیکوتروخوشگل تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمه
تصویر اجمه
نی رستنگاه میوه رسی
فرهنگ لغت هوشیار
بریده بینی بریده گوش بریده لب بریده دست بریده اندام کسی که بینی وی را بریده باشند بریده بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجدع
تصویر اجدع
((اَ دَ))
کسی که بینی وی رابریده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجمع
تصویر مجمع
((مَ مَ))
محل اجتماع، محل گرد آمدن، نهادی که تصدی امور خاصی را بر عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جامع
تصویر جامع
((مِ))
جمع کننده، گرد آورنده، تمام، کامل، مسجدی که در آن نماز جمعه گزارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
((تَ جَ مُّ))
گرد آمدن، جمع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجمه
تصویر اجمه
((اَ جَ مِ))
بیشه، نیستان، جمع اجم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
((اِ))
گرد آمدن، متفق شدن بر انجام کاری، جمع کردن، در فقه اسلامی به معنی اتفاق کلمه فقها در مسئله ای یا امری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجماع
تصویر اجماع
سازگاری کردن، همرایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جامع
تصویر جامع
فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
گردهمایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجمع
تصویر مجمع
گردهمایی، گرد هم آیی، همایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
Conglomeration
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جامع
تصویر جامع
Comprehensive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
конгломерат
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جامع
تصویر جامع
всесторонний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تجمع
تصویر تجمع
Konglomerat
دیکشنری فارسی به آلمانی