معنی اجمع - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با اجمع
اجمع
- اجمع
- همه. همگی. مؤنث: جَمْعاء. ج، اجمعون، اجمعین. (و آن توکید محض است). یقال: سرت یومی اجمع و لیلتی جمعاء، همه روز و شب برفتم. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
اجدع
- اجدع
- بریده بینی بریده گوش بریده لب بریده دست بریده اندام کسی که بینی وی را بریده باشند بریده بینی
فرهنگ لغت هوشیار