جدول جو
جدول جو

معنی اثباط - جستجوی لغت در جدول جو

اثباط(نَ / نِ)
اثباط مرض کسی را، مفارقت نکردن بیماری از وی
لغت نامه دهخدا
اثباط(اَ)
جمع واژۀ ثبط. (منتهی الارب) ، سطبر گشتن، فروهشته شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اثبات
تصویر اثبات
اشخاص مورد اعتماد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احباط
تصویر احباط
باطل کردن، باطل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثبات
تصویر اثبات
پابرجا کردن، معلوم کردن درستی امر یا موضوعی به گونه ای که دیگران آن را بپذیرند، ثابت کردن، به ثبوت رساندن، قرار دادن، نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسباط
تصویر اسباط
سبط ها، فرزندزادگان، نوادگان، نوه ها، جمع واژۀ سبط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهباط
تصویر اهباط
فرود آوردن، فروفرستادن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِزَ)
ثبان. دامن ساختن در جامه. (منتهی الارب) ، سرگشته گردیدن، رمیدن، سست و برخاسته خاطر شدن از کار بی آنکه انقطاع کند، بازگردیدن بشتاب، اثبجر القوم فی مسیر، شک نمودند و متردد شدند در سیر، اثبجر الماء، روان شد آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ ذَ)
فرودآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروفرستادن و فرودآوردن. (آنندراج). فروآوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، راه برداری. ارشاد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- علم الاهتداء بالبراری و الاقفار، علمی است که بوسیلۀ آن در صحاری وبیابانها راه را یابند. یا علمی است که با آن بدون کمک از نشانه های ظاهری به احوال امکنه معرفت پیدا کنند. و این آشنایی با کمک وسائل مخفی حاصل شود و این علم جز برای کسانی که در شناختن بوی خاکها و موقع ستارگان تمرین دارند تحقیق نیابد. زیرا هر نقطه از زمین بویی خاص و هر ستاره ای را سمتی معین است که می توان با کمک آن راه را شناخت و جای را تشخیص داد. چنانکه در قرآن آمده است: ’و هو الذی جعل لکم النجوم لتهتدوا بها فی ظلمات البر و البحر (قرآن 97/6) ’. و این علم را سودی بزرگ است. (از کشف الظنون).
، بشوهر فرستادن عروس را، پیشرو شدن و سبقت گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قبط. گروهی از نصاری ساکن مصر. (از اقرب الموارد). رجوع به قبط شود، آماده کردن، قبا پوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
هلاک گردانیدن: اثبره اﷲ، ای اهلکه هلاکا لاینتعش منه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رباط. رجوع به رباط شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثبج. (منتهی الارب) ، مردبیرون آمده پشت. (منتهی الارب). کوژپشت. پشت کوز، مرد بزرگ شکم. (منتهی الارب). مؤنث: ثبجاء
لغت نامه دهخدا
(عُ اَ کَ)
مبتلا به خباط (نوعی جنون) شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سست کردن، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لبط، پوستها. (اقرب الموارد). پوست ها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ /نِ گَ)
احباط ماء رکیه، رفتن آب چاه و بازنیامدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سبط. پسران پسر و پسران دختر. (غیاث). فرزندان فرزند.
لغت نامه دهخدا
نیک شناختن کسی را و برجای داشتن او را. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(گُ / گِ / گَ)
خاموش شدن از بیم و سر فرودافکندن. (منتهی الارب) ، سگ. (برهان) (سروری). کلب. (برهان). اسبه (مخفف آن است). رجوع به اسباهان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
همیشه پالان بر پشت شتر داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیوسته بار بر پشت ستور داشتن و آن را پائین نگذاشتن: اغبط فلان الرجل علی ظهر الدابه، ادامه علیها و لم یحطه عنها. (از اقرب الموارد). پیوسته داشتن پالان بر پشت ستور. (المصادر زوزنی) ، خوشبویی آلودن. (آنندراج). خوشبوی آلودن: اغتسل بالطیب،خوشبوی آلود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ببوی خوش آلوده شدن: اغتسل بالطیب، تضمخ. (از اقرب الموارد) ، خوی کردن اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عرق کردن اسب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ نبط. (ناظم الاطباء). نبط. (از منتهی الارب). نبیط. (از اقرب الموارد). و رجوع به نبط و نبیط شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
بآب رسیدن چاه کن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بآب رسیدن کاریزکن. (تاج المصادر بیهقی). بآب رسیدن چاه کن و استخراج آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ثبت. مردمان استوارداشته. معتمدان: فتحی حاجب را که از ثقات و اثبات دولت بود به نیابت به سجستان بگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهباط
تصویر اهباط
فرو فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباط
تصویر انباط
به آب رسیدن چاه کن، آب برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسباط
تصویر اسباط
جمع سبط، پسرها
فرهنگ لغت هوشیار
رویگردانی، بیهوده گردانیدن اعراض کردن، باطل گردانیدن باطل کردن ثواب عمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثبات
تصویر اثبات
ثبت، مردمان استوار، معتمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهباط
تصویر اهباط
((اِ))
فرود آوردن، هبوط دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسباط
تصویر اسباط
جمع سبط، پسران پسر و پسران دختر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احباط
تصویر احباط
((اِ))
باطل گردانیدن، دوری کردن از کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثبات
تصویر اثبات
((اِ))
ثابت گردانیدن، نام نویسی در دفتر لشکر و سپاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثبات
تصویر اثبات
((اَ))
جمع ثبت، معتمدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثبات
تصویر اثبات
پایستن، استوانش، استانش
فرهنگ واژه فارسی سره