جدول جو
جدول جو

معنی اته - جستجوی لغت در جدول جو

اته
نام هندی دقیق است که آرد باشد.
لغت نامه دهخدا
اته
این طور، آن طور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اتا
تصویر اتا
(پسرانه)
پدر، پیر، مرشد، عنوانی است افتخاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اتا
تصویر اتا
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، اب، بابو، والد، ابی، ابا، بابا، آتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخته
تصویر اخته
ویژگی مرد یا حیوان نر که بیضه اش را کشیده باشند، خایه کشیده، کنایه از ویژگی مرد ترسو و فاقد صفات مردانگی، اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتم
تصویر اتم
کوچک ترین جزء از یک عنصر شیمیایی که دارای خواص آن عنصر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشه
تصویر اشه
صمغی زرد رنگ و تلخ مزه شبیه کندر که در طب قدیم برای دفع سنگ کلیه و درد مفاصل به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استه
تصویر استه
خسته، درمانده، ستوه، بستوه، استوه
فرهنگ فارسی عمید
شهریست درخطۀ سند هندوستان، در 80 هزارگزی جنوب حیدرآباد، وهمین مسافت با دریا فاصله دارد مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد این شهر دارای 15000 تن نفوس است و چند کار خانه منسوجات ابریشمی و نخی دارد در زمانهای پیش شهرمهمی بود و تجارت پر رونقی داشته که بعدها تنزل کردو محتملا همان شهر قدیمی ’پتاله’ است، و در سال 1555م، بوسیلۀ پرتقالیها این شهر ضبط و ویران گردید
لغت نامه دهخدا
تصویری از بته
تصویر بته
سنگ درازی که بدان داروها سایند مقمع. بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکه
تصویر اکه
دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الته
تصویر الته
سوگند دروغ ارمک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوه
تصویر اوه
آه، آوه خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشه
تصویر اشه
اشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اچه
تصویر اچه
برادر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی فرازدم، ترمل آمیزه ای است گریزا که از آمیزش مل (الکل) باترشک (اسید) پدید میظید یونانیان قدیم و بتقلید آنان اقوام دیگر اتر را بجسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کره ارض را فرا گرفته اطلاق میکردند، بخار رقیق و ماده سیال و سریع التبخیری است که قسمتی از فضای ماورای جو را اشغال کرده و در تمام اجسام نافذ است. دانشمندان فیزیک آنرا عامل انتقال نور و حرارت و الکتریسیته دانسته اند. دارای هیچگونه وزنی نیست در خلا و همه محیط های شفاف که نور از آن عبور میکند موجود است اثیر، نمک فرار و سریع التبخیری است که از، یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل، می آید اترسل، ماده ای که از گرفتن یک مولکول آب از دو مولکول الکل حاصل شود اتر اکسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابته
تصویر ابته
توشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتگه
تصویر اتگه
ترکی شوهر دایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارته
تصویر ارته
اسکنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتا
تصویر اتا
پدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استه
تصویر استه
((اَ تِ))
دانه و هسته میوه ها، استخوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استه
تصویر استه
((اُ تِ))
کفل، سرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخته
تصویر اخته
((اَ تِ))
انسان یا حیوانی که بیضه هایش را کشیده باشند، بی خایه، خواجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اره
تصویر اره
((اَ رِّ))
ابزاری است برای بریدن چوب یا فلز که از آهن و به شکل تیغه بلند و باریک و دندانه دار و تیز ساخته شده است
اره دادن و تیشه گرفتن: کنایه از بگومگو کردن، کلنجار رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اره
تصویر اره
((اَ رُِ زَ))
تیززبان، زبان دراز، بهتان گوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اچه
تصویر اچه
((اَ چِ))
برادر بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتو
تصویر اتو
((اُ))
اطو، ابزاری آهنی با یک صفحه صاف که به وسیله برق گرم می شود و با آن چین و چروک پارچه یا لباس را از بین ببرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتر
تصویر اتر
((اِ تِ))
جسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کره زمین را فراگرفته، نمک فرار که از ترکیب یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل به دست می آید، ماده ای که از گرفتن یک مولکول آب از دو مولکول الکل حاصل شود و به عنوان داروی بیهوشی و حلال استفاده میشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتم
تصویر اتم
((اَ تُ))
کوچکترین جزء یک عنصر که خواص آن عنصر را دارا می باشد و با چشم دیده نمی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتم
تصویر اتم
((اَ تَ مّ))
تمامتر، کاملتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استه
تصویر استه
((اِ تُ))
مانده، درمانده، افسرده، ملول، استوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتسه
تصویر اتسه
عطسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اله
تصویر اله
خدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تابیده، بافته
فرهنگ گویش مازندرانی
تلاش، پیله ی کرم ابریشم قبل از کامل شدن
فرهنگ گویش مازندرانی