ابزاری است برای بریدن چوب یا فلز که از آهن و به شکل تیغه بلند و باریک و دندانه دار و تیز ساخته شده است اره دادن و تیشه گرفتن: کنایه از بگومگو کردن، کلنجار رفتن
آتش یا آتشدان یا برافروختگی آتش یا شدت آن. (منتهی الارب). آتشکده، نافرمانی کردن، بر نافرمانی برانگیختن. بر نافرمانی داشتن: ارهقه طغیاناً، تکلیف کردن، تکلیف دادن کسی را زائد از طاقت وی. دشوار کردن. (منتهی الارب). بر دشخواری داشتن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). درخواستن دشواری. (کنز اللغات) : سلطان بفرمود تا او را بر افلاس داشتند و خطی باباحت خون از وی بازستدند که از صامت و ناطق و قلیل و کثیر او را یساری نیست و دست از ارهاق و تکلیف او بداشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 360). هرگاه که از جانب سلطان در آن معاتبت مبالغه رفتی از وزارت استعفاء خواستی و از شغل تفادی و تبرّا نمودی و رضای بحبس و ارهاق اظهار کردی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359). شمس المعالی نمیخواست که در بدو معاودت، بر رعیت خویش ارهاقی کند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260). سلطان... بفرمود تا دست نهب و غارت و ارهاق و هدم و احراق بدیار و امصار او دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 290) ، تأخیر کردن نماز را بوقت نماز دیگر. (منتهی الارب). تأخیر کردن نماز تا نزدیک گردد بنمازی دیگر. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، شتابانیدن کسی را از نماز. (منتهی الارب) ، رسانیدن. (زوزنی). برسانیدن. دررسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (کشف اللغات) (کنز اللغات). اندررسانیدن. رساندن بحد بلوغ. ببلوغ رسانیدن، شتابیدن. (کشف اللغات). شتاب کردن
ابزاری درودگران را از آهن بشکل تیغه ای بلند و باریک که دسته ای چوبین دارد و یک لبۀ آن دندانه دار و تیز است که در بریدن چوب و آهن و جز آن بکار رود. و به تازی منشار خوانند. (صحاح الفرس). یوسه. منشار. مِقطل. شَبوث. کُلاّب. کَلّوب. (منتهی الارب). مخفف آن ((ار)) است. رجوع به ار شود: بیوراسب به پادشاهی بنشست و عاقبت او را بدست آورد و به ارّه بدو نیم کرد. چو بشناخت آهنگری پیشه کرد پس آنگه از آن اره و تیشه کرد. فردوسی. چو ضحاکش آورد ناگه بچنگ یکایک ندادش زمانی درنگ به ارّه مر او را بدو نیم کرد جهان را از او پاک و بی بیم کرد. فردوسی. چنین آمد از گفتۀ باستان وز آن کاگه از راز این داستان که ضحاک ناگه گرفتش بچین به اره بدو نیم کردش بکین. اسدی. بهر دیار که در چشم خلق خوار شدی سبک سفر کن از آنجا برو بجای دگر درخت اگر متحرک شدی ز جای بجای نه جور اره کشیدی ّ و نه جفای تبر. انوری. بارّۀ پدر و مثقب و کمانه و مقل بخط مهرۀ گردون و پرۀ دولاب. خاقانی. نه زخم تیشۀ ایام دیده نه رنج ارّۀ دوران کشیده. جامی. میوه چون بخشی ای درخت بما ارّۀ منتش منه بر پا. مکتبی. چو از جام شد پنجۀ جم جدا بفرقش کشید ارّه دست بلا. ظهوری. سرو گر جلوه کند پیش قد رعنایش قمری از شهپر خود ارّه نهد برپایش. صائب. ارّه در تصاویر آثار مصر نیز دیده شده واز کتاب مقدس مستفاد میشود که اسرائیلیان چوب و سنگ را اره میکردند (اشعیا 10: 15 و اول پادشاهان 7: 9). و اسرا را نیز با ارّه عذاب میکردند. (دوم سموئیل 12: 31 و اول تواریخ 20: 3 و رسالۀ عبرانیان 11: 37). گویند که قوم یهود اشعیای نبی را با اره دوپاره کردند. (قاموس کتاب مقدس). - ارّۀ تَربُر، ارّۀ مخصوص بریدن درختان تر. - ارّه کردن و ارّه کشیدن، بریدن چیزها به ارّه. - ارّه گذاشتن وگذاردن، نهادن ارّه بر چیزی بریدن را و مجازاً بشدت رنجه داشتن و سخت شکنجه کردن: گر احتیاج اره گذارد بتارکش غیرت کجا به همچو خودی التجا برد. صائب. - ارّۀ ماردندان، نوعی اره که دندانه های آن مانند دندان مار ریز و تیز است. - مثل ارّه، ناهموار و خشن و زبر
اگر در خواب بیند که با اره درختی برید، دلیل است که از صحبت مردی که تعلق بدان درخت دارد، مفارقت جوید و او را بیازارد. و تاویل هر درختی در حرف (دال) بیان نمائیم. اگر بیند که فرزند یا برادر یا خواهر خویش را با اره به دو پاره ببرید، دلیل است که مانند این، وی را فرزندی دیگر بیابد، یا بردار یا خواهر. محمد بن سیرین اره درخواب دیدن بر سه وجه بود. اول: فرزند، دوم: خواهر، سوم: انباز. اگر دید که اره فرا گرفت یا بخرید یا شخصی بدو داد، دلیل است که اگر پسردارد، وی را پسری دیگر آید، و اگر دختر دارد، وی را دختری دیگر آید، و اگر فرزند ندارد، چهارپای دارد. دلیل است که چهارپائی مثل آن نصیب گردد.