جدول جو
جدول جو

معنی ابرنجک - جستجوی لغت در جدول جو

ابرنجک
برق، رعد و برق، صاعقه، برای مثال صحرای بی نبات پر از خشکی / گویی که سوخته ست به ابرنجک (دقیقی - ۱۰۳)
تصویری از ابرنجک
تصویر ابرنجک
فرهنگ فارسی عمید
ابرنجک(اَ رَ جَ)
برق:
صحرای بی نبات بر، از خشکی
گوئی که سوخته ست به ابرنجک.
دقیقی (از اسدی)
لغت نامه دهخدا
ابرنجک
برق صاعقه
تصویری از ابرنجک
تصویر ابرنجک
فرهنگ لغت هوشیار
ابرنجک((اَ رَ جَ))
برق، صاعقه
تصویری از ابرنجک
تصویر ابرنجک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اورنجن
تصویر اورنجن
النگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، یارج، دست برنجن، ورنجن، ایّاره، آورنجن، دستینه، یاره، سوار، برنجن، دستیاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پابرنجن
تصویر پابرنجن
حلقۀ فلزی از جنس طلا یا نقره که زنان به مچ پا می بندند، خلخال، پای رنجن
فرهنگ فارسی عمید
گلوله ای از مواد محترقه به اندازۀ نارنج که هنگام به زمین خوردن منفجر و باعث خرابی و تلفات می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرناک
تصویر ابرناک
ویژگی آسمان هنگامی که پوشیده از ابر است، ابرآلوده، دارای ابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدرنجک
تصویر فدرنجک
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، سکاچه، خفتو، درفنجک، برفنجک، خفج، فرهانج، برخفج، برغفج، کرنجو، خفتک، فرنجک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برفنجک
تصویر برفنجک
بختک، کابوس، رؤیای وحشتناک توام با احساس خفگی و سنگینی بدن که انسان را از خواب می پراند، فرهانج، فرنجک، خفتک، خفج، درفنجک، برخفج، سکاچه، خفتو، کرنجو، فدرنجک، برغفج
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
برنج کابلی
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ جَ)
قسمی حلوا که از برنج نخست پخته و سپس سرخ کرده کنند و بر آن نرمۀ قند پاشند. (یادداشت دهخدا) :
برنجک خود و دامک سرسبک
رسیدند هر دو دل از غم تنک.
نظام قاری.
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
نوعی جامه است:
و ارمک سزای حقی و سقرلاط
از ابریسک و کمخای خطائی.
نظام قاری.
دامن ابریسکی ّ شیرکی
هست چون این لاجوردی دایره.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باابر: آسمانی، هوائی، روزی، شبی ابرناک.
- ابرناک شدن هوا، تغیّم. تغییم. غیمومت. غیمومه. اغمام. اغامه. تربﱡد. تدجیج. تخیل
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ جَ)
فدرنجک. ورفنجک. فرنجک. فرونجک. فرهانج. بختک. (فرهنگ فارسی معین). فرنجک و آن مرضی است که مردم را در خواب فروگیرد. (انجمن آرا) (برهان). عبدالجنه. (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج). کابوس. (اوبهی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سیاهی و گرانی که در خواب بر مردم افتد. (برهان).
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
سمعانی گوید این نسبت را در تاریخ مدینهالسلام بغداد دیدم که نون را از آخر ساقط کرده بودند و آن نسبت است به اربنجن شهرکی ازشهرهای سغد سمرقند. واﷲ اعلم. و بدین نسبت خوانده میشود وهب بن جمیل بن الفضل الاربنجی. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ جَ)
شهرکیست از نواحی سغد از اعمال سمرقند و اغلب همزه را ساقط کنند و ربنجن گویند. از آنجاست ابوبکر احمد بن محمد بن موسی بن رجاء الأربنجنی که فقیه حنفی بود و بسال 369هجری قمری وفات کرده است. (معجم البلدان). و رجوع به ربنجن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ابرنجن
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ جَ)
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برمچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند زینت را. و آنرااورنجن و اورنجین نیز نامند. آنچه را بر دست کنند دست ابرنجن و دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند نامند، و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند پای ابرنجن و پای آبرنجن و پای ابرنجین وپای اورنجن و پای اورنجین گویند، و عرب خلخال نامد
لغت نامه دهخدا
قسمی گلوله انفجاری دستی که پس از در رفتن میترکد، و برای مواضع دشمن بکار میرود نارنج کوچک، نوعی گلوله که بوسیله دست یا نارنجک انداز بروی دشمن پرتاب شود: (توپهای کلان که هر یک را بیست و پنج عدد نارنجک و پول سیاه پر کرده بودند یکی از نارنجکها و گلوله ها بادم و اسب سواران قلعه نرسید. {یا نارنجک دستی. نوعی نارنجک که بوسیله دست پرتاب شود. توضیح نارنجکهای دستی ممکن است تا مسافت 30 الی 40 متری پرتاب شوند. اثرات نارنجکها بر حسب نوع آنها فرق میکند. پاره های نارنجک تعرضی در موقع متلاشی شدن کم است و عمل نارنجک فقط محدود باثر خرج مواد محترقه محتوی آنست و از 8 تا 10 متری نقطه متلاشی شدن تجاوز نمیکند. نارنجک دستی را میتوان در محاربه نزدیک و بالاخص در طی هجوم بکار برد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدرنجک
تصویر فدرنجک
دیوی که در خواب آدمی را فرو گیرد کابوس عبد الجنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرنجی
تصویر افرنجی
فرنگی اروپایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابرنجن
تصویر پابرنجن
حلقه ای فلزی (مخصوصا طلا و نقره) که زنان در مچ پای اندازند خلخال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسبرنج
تصویر اسبرنج
پارسی تازی شده اسپرنگ: مهره اسپ درشترنگ
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرنج
تصویر ابرنج
برنج کابلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرناک
تصویر ابرناک
ابری دارای ابر پوشیده از ابر
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برفنجک
تصویر برفنجک
بختک کابوس عبدالجنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برفنجک
تصویر برفنجک
((بَ فَ جَ))
کابوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پابرنجن
تصویر پابرنجن
((بَ رَ جَ))
حلقه ای فلزی که زنان در مچ پای اندازند، خلخال، پاآورنجن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فدرنجک
تصویر فدرنجک
((فِ دْ رَ جَ))
بختک، کابوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارنجک
تصویر نارنجک
((رَ جَ))
نارنج کوچک، یکی از مهمات جنگی، تقریباً به اندازه نارنج دارای یک ضامن که با کشیدن آن پس از چند ثانیه منفجر می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرناک
تصویر ابرناک
دارای ابر، پوشیده از ابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرنجن
تصویر ابرنجن
((اَ رَ جَ))
النگو، دستبند
فرهنگ فارسی معین