جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با ابرنجن

ابرنجن

ابرنجن
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد
فرهنگ لغت هوشیار

ابرنجن

ابرنجن
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برمچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند زینت را. و آنرااورنجن و اورنجین نیز نامند. آنچه را بر دست کنند دست ابرنجن و دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند نامند، و عرب سِوار گوید. و آنچه را بر پای کنند پای ابرنجن و پای آبرنجن و پای ابرنجین وپای اورنجن و پای اورنجین گویند، و عرب خلخال نامد
لغت نامه دهخدا

ابرنجین

ابرنجین
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد
فرهنگ لغت هوشیار

پابرنجن

پابرنجن
حلقه ای فلزی (مخصوصا طلا و نقره) که زنان در مچ پای اندازند خلخال
پابرنجن
فرهنگ لغت هوشیار

ابرنجک

ابرنجک
برق، رعد و برق، صاعقه، برای مِثال صحرای بی نبات پر از خشکی / گویی که سوخته ست به ابرنجک (دقیقی - ۱۰۳)
ابرنجک
فرهنگ فارسی عمید

پابرنجن

پابرنجن
حلقۀ فلزی از جنس طلا یا نقره که زنان به مچ پا می بندند، خَلخال، پای رَنجَن
پابرنجن
فرهنگ فارسی عمید

اورنجن

اورنجن
اَلَنگو، دستبند، حلقه ای که به مچ دست می بندند، یارَج، دَست بَرَنجَن، وَرَنجَن، اَیّارِه، آوَرَنجَن، دَستینِه، یارِه، سِوار، بَرَنجَن، دَستیارِه
اورنجن
فرهنگ فارسی عمید