جدول جو
جدول جو

معنی ابتداع - جستجوی لغت در جدول جو

ابتداع
چیز تازه ای آوردن، نوآوری، بدعت
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
فرهنگ فارسی عمید
ابتداع(مَ / مِ)
چیزی نو آوردن. نو پیدا کردن. (زوزنی). نو آوردن. چیزی نو نهادن، اهل بدعت شدن
لغت نامه دهخدا
ابتداع
چیز نو آوردن
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
فرهنگ لغت هوشیار
ابتداع((اِ تِ))
نوآوردن، چیز تازه ای آوردن، بدعت نهادن
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
فرهنگ فارسی معین
ابتداع
نوآوری، نویابی
تصویری از ابتداع
تصویر ابتداع
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابتلاع
تصویر ابتلاع
به گلو فرو بردن، بلعیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابداع
تصویر ابداع
پدید آوردن چیزی نو، نو آوردن، چیز تازه آوردن، کار تازه ای کردن، خلقت، آفریدن، در ادبیات در فن بدیع آوردن چند صنعت ادبی (مانند جناس، قلب، متضاد و ردالصدرعلی العجز) در یک بیت شعر یا عبارت، برای مثال جهان گشاده ثنای تو را چو شیر دهان / زمانه بسته رضای تو را چو تیر کمر (امیرمعزی - ۶۸۷) که در آن تضاد «گشاده، بسته»، ایهام «شیر»، جناس«شیر و تیر» و مراعات النظیر «دهان، کمر» به کار رفته است، سلامهالاختراع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتدا
تصویر ابتدا
آغاز، اول، در آغاز، در شروع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتداع
تصویر ارتداع
بازایستادن و خودداری کردن از کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری کردن، خریداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اختداع
تصویر اختداع
فریفتن، فریب کاری، حیله گری
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بُ)
چیز نو آوردن. نو آوردن. نو نهادن. نو پدید آوردن. ایجاد. اختراع. خلقت. خلق. آفریدن. آفرینش. نوباوه پیدا کردن. نو بیرون آوردن نه بر مثالی. ابتداع. پیدا کردن چیزی که مسبوق بمادت و مدت نبود، مقابل تکوین که مسبوق بمادت و احداث که مسبوق بمدت است. (تعریفات جرجانی). ایجاد چیزی از نه چیز یعنی لاشی ٔ، مقابل خلق که ایجاد چیزیست از چیزی:
چون نشناسی که از نخست بابداع
فعل نخستین ز کاف رفت سوی نون.
ناصرخسرو.
مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بجز ابداع یک مبدع کلمح العین او ادنی.
ناصرخسرو.
و بدایع ابداع را در عالم کون و فساد پیدا کرد. (کلیله و دمنه).
بامدادان که ز خلوتگه کاخ ابداع
شمع خاور فکند بر همه اطراف شعاع.
حافظ.
گفتم که امر ایزد ابداع مبدع است
گفتا بزرگ اوست خرد عاجز از هجر (کذا).
؟
، شعر نو گفتن. بطرز نوین شعر سرودن، کند شدن مرکب در رفتار. مانده شدن شتردر سواری. درماندن. کلال
لغت نامه دهخدا
فروبردن با حلق و گلو. بلع. (زوزنی). بگلو فروبردن. بلعیدن. فروبردن. فرودادن. تو دادن. قورت دادن (در تداول عامه)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ خوا / خا رَ / رِ)
فریفتن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(بِ قَ / قِ)
سوی چیزی شتافتن. تاخت بردن به. تعجیل در کار. پیشی گرفتن
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
گرفتن کسی رااز دو جانب وی. دو چیز از دو جانب یک چیز درآمدن
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
آلوده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آلوده شدن بچیزی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(یَ/ یِ رَ / رُو)
خریدن. خریداری. خرید. بازخریدن، فروش. فروخت
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابداع
تصویر ابداع
اختراع کردن، نوآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
نوآوری، آغازیدن آغاز نخست دخش فراتم پتیسار شروع و اول هر کار و هر چیز آغاز نخست اول مبدا مقابل انتها پایان، آغاز کردن شروع کردن، عاری کردن لفظ از عوامل لفظی برای اسناد چون: زید منطلق که زید مبتدا و مسندالیه است و منطلق خبر و مسند و عامل در هر دو معنی ابتداست، (شعر) جزو اول از مصراع دوم هر بیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختداع
تصویر اختداع
فریفتن ترفند زدن
فرهنگ لغت هوشیار
به گلو فروبردن اباریدن فرو بردن به حلق و گلو بلع بگلو فرو بردن بلعیدن فرو دادن تو دادن قورت دادن، بلعیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتداع
تصویر ارتداع
آلوده شدن، برگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتدا
تصویر ابتدا
((تِ))
شروع و اول هرکار و هر چیز، آغاز، نخست، اول، مبداء، مقابل انتها، آغاز کردن، شروع کردن، در علم نحو عاری کردن لفظ از عوامل لفظی برای اسناد
ابتدا به ساکن: آوردن کلمه ای که حرف اول آن ساکن باشد، بی مقدمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابداع
تصویر ابداع
((ا ِ))
نوآوردن، نو پیدا کردن، ایجاد، اختراع، شعر نو گفتن، به طرز نو شعر سرودن، کند شدن مرکب در رفتار، درماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اختداع
تصویر اختداع
((اِ تِ))
فریفتن، فریب دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
((اِ))
خریدن، خریداری، خرید، فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتلاع
تصویر ابتلاع
((اِ تِ))
بلعیدن، فرو دادن، قورت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابداع
تصویر ابداع
نوآفرینی، آفریدن، نوآوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابتدا
تصویر ابتدا
سر آغاز، نخست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابتلاع
تصویر ابتلاع
اوباریدن، فروبردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابتداء
تصویر ابتداء
آغاز، آغازیدن، نخست
فرهنگ واژه فارسی سره
بیع، خرید، سودا، شراء، فروش، معامله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آغاز، شروع
دیکشنری اردو به فارسی