جدول جو
جدول جو

معنی آکح - جستجوی لغت در جدول جو

آکح(کَ)
جلاب را گویند و آن داروئی باشد جوشانیده و صاف کرده شده. (برهان). خلاب باشد یعنی لای سیاه. (نسخۀ لغتی خطی). و گمان میکنم این کلمه چنانکه آکحج بمعنی جلاب (برهان) و آکخ نیز به معنی جلاب (برهان) و اکحج به همین معنی و آکخج بمعنی مزبور (جهانگیری) و صور دیگری که فرهنگ نویسان ضبط کرده اند همه مصحف کلمه آکج به معنی قلاب مخصوص باشد. و قلاب را گاهی جلاب و گاهی خلاب خوانده اند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آکو
تصویر آکو
(پسرانه)
قله کوه، مکان بلند، انسان با عظمت و مقتدر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آکن
تصویر آکن
آکندن، پسوند متصل به واژه به معنای ا کننده مثلاً پشم آکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکر
تصویر آکر
واحد اندازه گیری سطح برابر با حدود ۴۰۴۶ مترمربع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکو
تصویر آکو
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، کوچ، هامه، کلیک، مرغ شباویز، بایقوش، پشک، پش، کوف، کلک، پژ، بوف، بیغوش، کول، بوم، شباویز، پسک، چغو، مرغ بهمن، اشوزشت، کنگر، کوکن، مرغ شب آویز، مرغ حق، چوگک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکل
تصویر آکل
خورنده، ویژگی کسی یا چیزی که غذا می خورد، نان خور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکج
تصویر آکج
کجک، چنگک، قلاب آهنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکپ
تصویر آکپ
لپ، گرداگرد درون دهان
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
آکب. لپ. لنبوس. یک جانب دهان از درونسو:
کند از خست، او همی پنهان
همچو میمون نخود در آکپ خویش.
خسروانی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
قلاب آهنین که سقایان و فقاعیان بدان یخ در یخدان افکنند. یخ گیر، قلابی بزرگ آهنین بر سر چوبی کرده که بدان کشتی دشمن فراکشیدندی یا مرد از کشتی دشمن ربودندی:
بجستند تاراج و زشتیش را
به آکج کشیدند کشتیش را.
عنصری.
، علف شیران. زعرور. تفاح البرّی. اکج. شاید زالزالک و کویج یا ازگیل
لغت نامه دهخدا
(کُ)
قلمی آهنین سنگ تراشان را
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خورنده. ج، آکلین:
زآنکه تو هم لقمه ای هم لقمه خوار
آکل و مأکولی ای جان هوش دار.
مولوی.
- امثال:
دنیا آکل و مأکول است.
، ملک. سلطان. پادشاه
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ اکم و اکم جمع واژۀ اکمه است
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مخفف آکننده، و از آن کلماتی مرکب توان کرد، چون پشم آکن، قزاکن، جوزآکن، سحرآکن، آنکه پشم، قز، جوز، و سحر آکند
لغت نامه دهخدا
بوم، جغد
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دم برآرنده از تاسه و جز آن. بسختی نفس کشنده، آنکه تنحنح کند. آنکه سینه روشن کند، مجازاً، بخیل، یعنی آنکس که چون چیزی از او خواهند تنحنح آرد از بخل. ج، انّح
لغت نامه دهخدا
(کُ)
آکپ
لغت نامه دهخدا
تصویری از آکو
تصویر آکو
بوم، جغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکل
تصویر آکل
خورنده، پادشاه خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکس
تصویر آکس
فرانسوی آسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکپ
تصویر آکپ
داخل دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکب
تصویر آکب
گرداگرد درون دهان لپ لنبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکا
تصویر آکا
ترکی برادر کلان
فرهنگ لغت هوشیار
بینی کوه، کرانه، میانسرا، پسسرا، بنیاد پشت دادن، استوانیدن، گراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکح
تصویر نکح
چند زنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکح
تصویر وکح
جوجگان فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکپ
تصویر آکپ
((کُ))
گرداگرد درون دهان، لپ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکج
تصویر آکج
((کَ))
چنگک، قلاب آهنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکل
تصویر آکل
((کِ))
خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکو
تصویر آکو
اگو، بوم، جغد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکب
تصویر آکب
((کُ))
گرداگرد درون دهان، لپ، آکپ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آکت
تصویر آکت
پرده، دات، کار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکس
تصویر آکس
آسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکل
تصویر آکل
پادشاه، خورنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکا
تصویر آکا
ابر برادر، برادر کلان
فرهنگ واژه فارسی سره