معنی آکل - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با آکل
آکل
- آکل
- خورنده. ج، آکلین:
زآنکه تو هم لقمه ای هم لقمه خوار
آکل و مأکولی ای جان هوش دار.
مولوی.
- امثال:
دنیا آکل و مأکول است.
، مَلِک. سلطان. پادشاه
لغت نامه دهخدا
آلک
- آلک
- غربال با سوراخهای تنگ، فرانسوی جلبک از رستنی های آبی سنبل الطیب آله، اشنه
فرهنگ لغت هوشیار