شاید مخفف آهومند. مقصر. گناهکار. عاصی. جانی: چو جستی کسی با کسی گفتگوی بچیزی که سوگند بودی در اوی ز پولاد سندانی اندر شتاب ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب یکی برگ تر زآن درخت به بر نهادی ابر دست و سندان زبر کفش سوختی گر بدی آهمند و گر راست بودی نکردی گزند. اسدی. و در فرهنگ اسدی به معنی دروغگو بفریب آمده، و از صاحب فرهنگ منظومه نیز بعض دیگر فرهنگها بیت ذیل را نقل کرده اند: آدرخش صاعقه، بدی آسیب آهمند آن دروغگو بفریب. و اینکه بسکون هاء ضبط کرده اند ظاهراً صواب نیست. و رجوع به آهومندشود
شاید مخفف آهومند. مقصر. گناهکار. عاصی. جانی: چو جستی کسی با کسی گفتگوی بچیزی که سوگند بودی در اوی ز پولاد سندانی اندر شتاب ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب یکی برگ تر زآن درخت به بر نهادی اَبَر دست و سندان زبر کَفَش سوختی گر بدی آهمند و گر راست بودی نکردی گزند. اسدی. و در فرهنگ اسدی به معنی دروغگو بفریب آمده، و از صاحب فرهنگ منظومه نیز بعض دیگر فرهنگها بیت ذیل را نقل کرده اند: آدرخش صاعقه، بدی آسیب آهمند آن دروغگو بفریب. و اینکه بسکون هاء ضبط کرده اند ظاهراً صواب نیست. و رجوع به آهومندشود
دهی است از بخش خوسف شهرستان بیرجند که 228 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و پنبه و کار مردم چوب فروشی و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از بخش خوسف شهرستان بیرجند که 228 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و پنبه و کار مردم چوب فروشی و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
حریص. مولع. شره . طامع. آزور. صاحب آز. آزناک. طمعکار. پرخواه. ولوع: حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمند گر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر. سوزنی. - امثال: آزمند هماره نیازمند است
حریص. مولع. شَرِه ْ. طامع. آزور. صاحب آز. آزناک. طمعکار. پرخواه. ولوع: حاسد و بدخواه او دائم به مرگ است آزمند گر در این حسرت بمیرد باک نبود، گو بمیر. سوزنی. - امثال: آزمند هماره نیازمند است