جدول جو
جدول جو

معنی آهمند

آهمند((هُ مَ))
آهومند، گناهکار، عاصی، معیوب، دروغگو
تصویری از آهمند
تصویر آهمند
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با آهمند

آهمند

آهمند
شاید مخفف آهومند. مقصر. گناهکار. عاصی. جانی:
چو جستی کسی با کسی گفتگوی
بچیزی که سوگند بودی در اوی
ز پولاد سندانی اندر شتاب
ببردی چو تفسیده اخگر ز تاب
یکی برگ تر زآن درخت به بر
نهادی اَبَر دست و سندان زبر
کَفَش سوختی گر بدی آهمند
و گر راست بودی نکردی گزند.
اسدی.
و در فرهنگ اسدی به معنی دروغگو بفریب آمده، و از صاحب فرهنگ منظومه نیز بعض دیگر فرهنگها بیت ذیل را نقل کرده اند:
آدرخش صاعقه، بدی آسیب
آهمند آن دروغگو بفریب.
و اینکه بسکون هاء ضبط کرده اند ظاهراً صواب نیست. و رجوع به آهومندشود
لغت نامه دهخدا

آهمند

آهمند
مختل، معیوب، ناقص، عاصی، گناهکار، مجرم، مقصر، بیمار، مریض، ناخوش
متضاد: سالم، صحیح
فرهنگ واژه مترادف متضاد