جدول جو
جدول جو

معنی آغاردن - جستجوی لغت در جدول جو

آغاردن
تر کردن، خیسانیدن، نم کردن، نم کشیدن، خیسیدن، برای مثال پولاد نرم کی شود و شیرین / گرچه در انگبینش بیاغاری (ناصرخسرو - ۴۸۹)
سرشتن، آمیختن
تصویری از آغاردن
تصویر آغاردن
فرهنگ فارسی عمید
آغاردن
(کَ دَ)
آغاریدن
لغت نامه دهخدا
آغاردن
خواهد آغارد بیاغار آغارنده آغارده آغاریدن
تصویری از آغاردن
تصویر آغاردن
فرهنگ لغت هوشیار
آغاردن
((دَ))
آغاریدن
تصویری از آغاردن
تصویر آغاردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آغاریدن
تصویر آغاریدن
آغاردن، تر کردن، خیسانیدن، نم کردن، نم کشیدن، خیسیدن، سرشتن، آمیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغردن
تصویر آغردن
نم کردن، خیساندن، تر کردن، آشامیدن، نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهاردن
تصویر آهاردن
آهار مالیدن به جامه یا پارچه، آهار زدن، آهار دادن
آهازیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزاردن
تصویر آزاردن
آزردن، برای مثال چو من حق فرزند بگذاردم / کسی را به گیتی نیازاردم (فردوسی - ۶/۲۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغارده
تصویر آغارده
نم دیده، خیسیده، آلوده، آغشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آچاردن
تصویر آچاردن
درهم آمیختن، برای مثال فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه / ز بهر تو به شور و چرب و شیرین می بیاچارد (ناصرخسرو - ۲۰۲)،
چاشنی و آچار به خوراک زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماردن
تصویر آماردن
به حساب آوردن، آمار کردن، شمردن، آماریدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَلْ لَ /لِ شُ دَ)
از پهلوی آزاریتن، بمعنی خستن و رنجانیدن، ایذاء. اذیت. رنجاندن. رنجه کردن. گزند و صدمه و آسیب رسانیدن. آزردن. آزار دادن. عذاب دادن. خرابی و ویرانی کردن. بریدن. خستن. ریش و افکار کردن. بخشم آوردن. آزرده شدن. رنجیدن:
آزار بیش بینی از گردون
گر تو بهر بهانه بیازاری.
رودکی.
ای دل من زو بهر حدیث میازار
کآن بت فرهخته نیست هست نوآموز.
دقیقی.
به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس.
فردوسی.
از این پس بر و بوم مرز ترا
نیازارم ازبهر ارز ترا.
فردوسی.
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
پسندی و همداستانی کنی
که جان داری و جانستانی کنی.
فردوسی.
نیازارد او را کسی زین سپس
کز او یافتم در جهان داد و بس.
فردوسی.
چو من حق فرزند بگذاردم
کسی را بگیتی نیازاردم
شما هم بر این عهد من بگذرید...
فردوسی.
به ره بر کسی تا نیازاردش
وز آن دشمنان نیز نشماردش.
فردوسی.
یکی دست بگرفت و بفشاردش
همی آزمون را بیازاردش.
فردوسی.
بشهری کجا برگذشتی سپاه
نیازاردی کشتمندی براه.
فردوسی.
بدیوانها شاد بگذاردند
کز آن پس کسی را نیازاردند.
فردوسی.
نیازارم آن را که پیوند تست
هم آن را کجا خویش و فرزند تست.
فردوسی.
خواهم که بدانم من جانا تو چه خو داری
یا از چه برآشوبی یا از چه بیازاری.
منوچهری.
یار چون خار ترا زود بیازارد
گر نخواهی که بیازارد، مازارش.
ناصرخسرو.
آزردن ما زمانه خو دارد
مازار ازو گرت بیازارد.
ناصرخسرو.
گرنه مستی تو بی آنکه بیازاریم
ما ترا، ما را ازبهرچه آزاری ؟
ناصرخسرو.
گر بخواهی کت نیازارد کسی
بر سر گنج کم آزاری نشین.
ناصرخسرو.
از آن پس کت نکوئیها فراوان داد بی طاعت
گر او را تو بیازاری ترا بی شک بیازارد.
ناصرخسرو.
اگرچه سخت بیازاری از تو مازاریم.
ناصرخسرو.
آزار کس نجویم و از هر چیز
از دوستان خویش نیازارم.
مسعودسعد.
و بباذان ملک یمن کس فرستاد تا پیغامبر را علیه السلام نیازارد. (مجمل التواریخ).
گوئی اندر پناه وصل شوم
تو شوی گر فراق بگذارد
وصل هم نازموده ای که بلطف
خون بریزد که موی نازارد.
انوری.
یکی از ملوک بی انصاف پارسائی را پرسید که از عبادتها کدام فاضلتر است ؟ گفت ترا خواب نیم روز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری. (گلستان). هرکه خدای عزوجل را بیازارد تادل مخلوقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش برآرد. (گلستان).
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خورد و جانور نیازارد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آغاریده
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کِ دَ)
خیساندن. تر نهادن. نم کردن. فژغردن. فرغاردن. آغشتن. فروشدن آب و نم در چیزی. خیسیدن. نم کشیدن. نرم شدن. فروبردن آب و نم در جسمی، از زمین و جز آن:
بهنگام نان شیر گرم آوری
بدان شیر این چرم نرم آوری
بشیر اندر آغاری این چرم خر
چنان چون که گردد بگیتی سمر...
کنیزک همی خواستی شیر گرم
نهانی ز هرکس به آواز نرم...
دو هفته سپهر اندرین گشته شد
بفرجام چرم خر آغشته شد.
فردوسی.
آب انگور فراز آور یا خون زبیب
که زبیب ای عجبی هست بانگور قریب
شود انگور زبیب آنگه کش خشک کنی
چون بیاغاری انگور شود خشک زبیب.
منوچهری.
نه آغارش پذیرد زآب آهن.
(ویس و رامین).
بر شوره مریز آب خوش ایرا
نایدت بکار چون بیاغارد.
ناصرخسرو.
بیاغارد بخون پهلوی ماهی
بینبارد بگرد افلاک گردان.
ناصرخسرو.
چگونه بی سر و دندان و حلق و معده ای دانه
همی خاکی خورد هموار و آب او را بیاغارد.
ناصرخسرو.
پولاد نرم کی شود و شیرین
گرچه در انگبینش بیاغاری ؟
ناصرخسرو.
ز آغاریدن آن دشت با خون
شده یکسر درختانش طبرخون
بسکه گردون را خوش آمد شربت گفتار من
در گلاب دیده هر دم چون شکر آغاردم.
ابن یمین.
بمنزلی که فرود آیم از فراق رخت
ز خون دیده زمین سربسر بیاغارم.
نزاری قهستانی.
، تراویدن. ترابیدن. زهیدن:
خردمندی که نعمت خورد شکر آنش باید کرد
ازیرا کز سبوی سرکه جز سرکه نیاغارد.
ناصرخسرو.
، آمیختن:
ز باد سرد کجا آب منعقد گردد
بلطف طبعش اگر آب را بیاغاری ؟
کمال اسماعیل.
، سرشتن، آغاردن. تحریک کردن. تحریض کردن. اغراء. آغالیدن. تفتین. وژولیدن. فژولیدن. فتنه کردن. برغلانیدن. افژولیدن. اوژولیدن. در بعض فرهنگها برای معنی اغراء و آغالیدن بیت ذیل را شاهد آورده اند و ظاهراً درست نیست و آغازیدن خواندن کلمه در آن انسب است:
با چنین کم دشمنان خواجه نیاغارد بجنگ
اژدها را حرب ننگ آید که با حربا کند.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ زَ دَ)
آغاردن. تر نهادن. خیسانیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ جُتَ)
رجوع به آماریدن شود
لغت نامه دهخدا
(کِ کَ دَ)
آهار زدن. آهار کردن
لغت نامه دهخدا
(کَ خُ کَ دَ)
آغاردن و سرشتن. (ناظم الاطباء). سرشته کردن. (از برهان) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
آغاج دلن، دارتمک، داربر، سودانیات، شقراق، ستوچه، (زمخشری)، دارکوب
لغت نامه دهخدا
(کُ نِ / نَ دَ)
آچاریدن. چاشنی و آچار بطعام زدن:
عذرطرازی که میر توبه ام اشکست
نیست دروغ ترا خدای خریدار
راست نگردد دروغ و مکر بچاره
معصیتت را بدین دروغ میاچار.
ناصرخسرو.
دیو است جهان که زهر قاتل را
در نوش بمکرمی بیاچارد.
ناصرخسرو.
فلک مر خاک را ای خاک خور در میوه و دانه
زبهر تو بشور و چرب و شیرین می بیاچارد.
ناصرخسرو.
، در بعض فرهنگها به این کلمه معنی درآمیختن و آمیختن مطلق داده و ظاهراً در معنی شواهد فوق و امثال آن بخطا رفته اند
لغت نامه دهخدا
در حال آغاردن، در حال آغاریدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از آغردن
تصویر آغردن
خیساندن نم کردن، خیسیدن نم کشیدن، نوشیدن آشامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهاردن
تصویر آهاردن
آهار زدن آهار کردن آهار مالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاردن
تصویر آزاردن
رنجاندن رنجه کردن آسیب رسانیدن آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آچاردن
تصویر آچاردن
در هم آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
خیساندن ترکردن نم کردن، آمیختن مزج، سرشتن، نم کشیدن خیسیدن، تراویدن زهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاندن
تصویر آغاندن
تر نهادن، خیساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماردن
تصویر آماردن
آماریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاردن
تصویر آزاردن
((دَ))
رنجاندن، آسیب رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهاردن
تصویر آهاردن
((دَ))
آهار زدن. آهار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغاریدن
تصویر آغاریدن
((دَ))
خیساندن، نم دادن، آمیختن، سرشتن، نم کشیدن، خیسیدن، تراویدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجاردن
تصویر آجاردن
((دَ))
از حد گذراندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آچاردن
تصویر آچاردن
درهم آمیختن، چاشنی به خوراک زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغردن
تصویر آغردن
((غَ دَ))
خیساندن، نم دادن، آمیختن، سرشتن، نم کشیدن، خیسیدن، تراویدن، آغاریدن
فرهنگ فارسی معین
به شمارآوردن، شمردن، محسوب کردن، اهمیت دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد