جدول جو
جدول جو

معنی آغردن

آغردن
نم کردن، خیساندن، تر کردن، آشامیدن، نوشیدن
تصویری از آغردن
تصویر آغردن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با آغردن

آغردن

آغردن
خیساندن، نم دادن، آمیختن، سرشتن، نم کشیدن، خیسیدن، تراویدن، آغاریدن
آغردن
فرهنگ فارسی معین

آغردن

آغردن
خوردن. (فرهنگ اسدی، خطی) :
باده خوریم اکنون با دوستان
زآنکه بدین وقت می آغرده به.
خفاف (ازفرهنگ اسدی، خطی)
لغت نامه دهخدا

آوردن

آوردن
چیزی یا کسی را از جایی به جای دیگر یا از نزد کسی بنزددیگری رسانیدن اتیان مقابل بردن، ظاهرکردن پدید کردن، روایت کردن حکایت گفتن قصه گفتن، زاییدن زادن تولید، سبب شدن، نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار