جدول جو
جدول جو

معنی آبفت - جستجوی لغت در جدول جو

آبفت
جامۀ ستبر و خشن
تصویری از آبفت
تصویر آبفت
فرهنگ فارسی عمید
آبفت
(بَ)
جامۀ ستبر و سفته و گنده. آبافت:
تن همان خاک گران سیه است ارچه
شاره وآبفت کنی کرته و شلوارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
آبفت
نوعی جامه ستبر و گنده، نوعی جامه قیمتی
تصویری از آبفت
تصویر آبفت
فرهنگ لغت هوشیار
آبفت
((بَ))
نوعی جامه گران بها، پارچه ای محکم و خشن، آبافت
تصویری از آبفت
تصویر آبفت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آفت
تصویر آفت
(دخترانه)
بلا، بلیه، کنایه از زیبایی و عشوه گری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبست
تصویر آبست
زمینی که در آن آب بسته و تخم پاشیده باشند، زمین آماده برای زراعت، آبسته
فرهنگ فارسی عمید
آنچه از سنگ و خاک یا کف رودخانه که آب آن را ساییده یا تراشیده یا روبیده باشد، موادی که در مجرای آب ته نشین شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکفت
تصویر آکفت
آگفت، آسیب، آفت، آزار، رنج، بلا، محنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آیفت
تصویر آیفت
حاجت، نیاز، خواهش، درخواست، برای مثال ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود / به سزاوار کن آیفت که ارجت دارد (دقیقی - ۹۷)، بهره، سود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبست
تصویر آبست
آبستن، آبست، آبسته، آبستان، در علم زیست شناسی ویژگی زن یا حیوان ماده ای که بچه در شکم داشته باشد، باردار، درپی دارنده مثلاً آبستن حوادث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگفت
تصویر آگفت
آسیب، آفت، آزار، رنج، بلا، محنت، برای مثال دین روز ای روی تو آگفت دین / می خور و شادی کن و خرم نشین (مسعودسعد - ۵۵۰)، گفتم که مرو چو این بگفتم که برفت / رفتم که دمید صبح و آمد آگفت (ابوالفرج رونی - ۱۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گِ / گُ)
آسیب. صدمه. آزار. آفت. رنج. بلا. عاهت. مصیبت. فتنه. فساد:
چون صبح برافکند ردای زربفت
بنشست بصد حیله و برخاست بتفت
گفتم که مرو جز این نگفتم که برفت
دیدم که دمید صبح و آمد آگفت (کذا).
ابوالفرج رونی.
دین ورز ای روی تو آگفت دین
می خور و شادی کن و خرم نشین.
مسعودسعد.
شاها ادبی کن فلک بدخو را
کآگفت رسانید رخ نیکو را
گر گوی غلط رفت بچوگانش زن
ور اسب خطا کرد بمن بخش او را.
معزّی (دیوان ص 799).
برگرفت از ره بهشت آگفت
در پیغمبری ببست و برفت.
مختاری.
باز گفت این سخن سه بارو برفت
بنگر او را که چون گرفت آگفت.
سنائی.
بنالم از غم این روزگار و این آگفت
که هر چه بد سبب شادی و نشاط برفت
سپید شد سر اقبال و سال روی بتافت
زمانه حال بشولیده کرد و بخت بخفت.
سید ابوطالب (از تاریخ بیهق).
و آن را آکفت با کاف تازی و نیز بکسر گاف ضبط کرده اند. در شعر منقول از تاریخ بیهق گاف مضموم و در رباعی رونی و بیت سنائی و مختاری ظاهراً مفتوح آمده است.
- آگفت دیده، مئوف. آفت رسیده
لغت نامه دهخدا
(یَ)
حاجت که خواهند:
ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود
بسزاوار کن آیفت که ارجت دارد.
دقیقی.
ز یزدان خواستن آنجمله آیفت
که تا نرسد مر او را هیچ آکفت.
زراتشت بهرام.
ز حق آیفت میخواهد بزاری
کند شکر ره پرهیزکاری.
زراتشت بهرام.
- آیفت کردن، آیفت بردن، آیفت خواستن، تمنی کردن. خواهش و درخواست کردن چیزی را. حاجت خواستن. عرض حاجت. درخواستن. سؤال چیزی
لغت نامه دهخدا
(زُ)
در بعض فرهنگها و ازجمله در صحاح هندوشاه آن را سنگ آبخورده معنی کرده اند. ظاهراً این کلمه مصحف آبرفت باشد
لغت نامه دهخدا
آبفت
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
نهفته. پنهان، جاسوس
لغت نامه دهخدا
تصویری از بفت
تصویر بفت
بافت بافته: زربفت
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی که بسبب جریان آب بمرور زمان ساییده و لغزان و مایل بگردی شده باشد، مواد ته نشسته از آبرودخانه ته نشست آب رودخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفت
تصویر آفت
عارضه، علت، بلا، بلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبافت
تصویر آبافت
نوعی پارچه ستبر، نوعی جامه قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبشت
تصویر آبشت
نهفته، پنهان، جاسوس
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف آبستن آبستن، زهدان رحم. زمین آماده شده برای زراعت جزو درونی پوست ترنج و با درنگ و مانند آن گوشت پوست پیه پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیفت
تصویر آیفت
حاجت نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلفت
تصویر آلفت
خوگر، خوگیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگفت
تصویر آگفت
آسیب، صدمه، آزار، آفت، رنج، بلا، فساد، مصیبت، فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبست
تصویر آبست
((بِ))
آبستن، زهدان، رحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگفت
تصویر آگفت
((گُ یا گِ))
آسیب، صدمه، آفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیفت
تصویر آیفت
((یَ))
حاجت، نیاز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبافت
تصویر آبافت
نوعی جامه گران بها، پارچه ای محکم و خشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبرفت
تصویر آبرفت
((رُ))
سنگ کف رود که جریان آب آن را ساییده باشد، مواد ته نشین شده در مجرای آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبست
تصویر آبست
((بَ))
زمین آماده برای کاشت، آبسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبست
تصویر آبست
بخش درونی پوست مرکبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبشت
تصویر آبشت
((بِ))
نهفته، جاسوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگفت
تصویر آگفت
آفت، عقاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفت
تصویر آفت
آسیب، آگفت، گزند
فرهنگ واژه فارسی سره