آسیب. صدمه. آزار. آفت. رنج. بلا. عاهت. مصیبت. فتنه. فساد: چون صبح برافکند ردای زربفت بنشست بصد حیله و برخاست بتفت گفتم که مرو جز این نگفتم که برفت دیدم که دمید صبح و آمد آگفت (کذا). ابوالفرج رونی. دین ورز ای روی تو آگفت دین می خور و شادی کن و خرم نشین. مسعودسعد. شاها ادبی کن فلک بدخو را کآگفت رسانید رخ نیکو را گر گوی غلط رفت بچوگانش زن ور اسب خطا کرد بمن بخش او را. معزّی (دیوان ص 799). برگرفت از ره بهشت آگفت در پیغمبری ببست و برفت. مختاری. باز گفت این سخن سه بارو برفت بنگر او را که چون گرفت آگفت. سنائی. بنالم از غم این روزگار و این آگفت که هر چه بد سبب شادی و نشاط برفت سپید شد سر اقبال و سال روی بتافت زمانه حال بشولیده کرد و بخت بخفت. سید ابوطالب (از تاریخ بیهق). و آن را آکفت با کاف تازی و نیز بکسر گاف ضبط کرده اند. در شعر منقول از تاریخ بیهق گاف مضموم و در رباعی رونی و بیت سنائی و مختاری ظاهراً مفتوح آمده است. - آگفت دیده، مئوف. آفت رسیده