جدول جو
جدول جو

معنی آبشی - جستجوی لغت در جدول جو

آبشی
چاهی که در صحن سرای کنند رفع حوائج کودکان و گرد آمدن فاضل آب را، چاهک
لغت نامه دهخدا
آبشی
چاهی که در صحن سرای کنند برای رفع حوایج کودکان و گرد آمدن فاضل آب چاهک
فرهنگ لغت هوشیار
آبشی
فاضلاب، چاهک
تصویری از آبشی
تصویر آبشی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبشن
تصویر آبشن
(دخترانه)
آویشن، گیاهی علفی و معطر از خانواده نعناع با شاخه های فراوان و گلهای سفید یا صورتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبجی
تصویر آبجی
خواهر، دختری که با شخص دیگر پدر و مادر مشترک داشته باشد، هم شیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتشی
تصویر آتشی
به رنگ آتش، سرخ تیره
کنایه از بسیار خشمگین، تند
کنایه از سوزان
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، گل سوری، چچک، گل آتشی، سوری، لکا، بوی رنگ، ورد، رز
پخته شده با آتش مثلاً سیب زمینی آتشی،
نوعی کهربای زرد رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرشی
تصویر آرشی
مربوط به آرش، برای مثال به زیر پی آنکه هست آتشی / که سامیش گرز است و تیر آرشی (فردوسی۲ - ۱۵۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبکی
تصویر آبکی
آنچه مانند آب باشد، آبدار، پرآب، آب لمبو، مقابل غلیظ، رقیق، بی محتوا، مشروب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبزی
تصویر آبزی
ویژگی جانوری که در آب زندگی کند، جانوران دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبشی
تصویر حبشی
از مردم حبشه، کنایه از سیاه پوست، پسوند متصل به واژه به معنای کنایه از سیاه رنگ مثلاً حبشی چهره، حبشی زلف
فرهنگ فارسی عمید
منسوب به نبش: هرچیزنبشدار، کاشی یاآجری که ملتقای دوسطح آن زاویه ای قایمه تشکیل ندهدبلکه بوسیله سطح کم عرض دیگری دوسطح آن بهم پیوندد آجری که لبه تیزنداشته باشد، آهنی که ازدوسطح عمودبریکدیگرتشکیل شده باشدوبرای ساختن پایه صندوقهای آهنی ودرومانندآن بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبشی
تصویر طبشی
پارسی تازی گشته تبشی آوندی است لب گرد که از مس یا زر و سیم سازند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به آتش: مانند آتش همچون آتش آتشین، برنگ آتش آتشفام آتشین، قسمی گل بعضی آن را سوری دانسته اند
فرهنگ لغت هوشیار
معنوی منسوب به آرش پهلوان: تیر آرشی تیری سخت دور پرتاب، منسوب به آرش سلسله اشکانی: ازو تخمه آرشی خوار شد (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبشی
تصویر تبشی
طبقی باشد لب گردان از مس و نقره و طلا
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف آغاباجی که کلمه ترکی است به معنی خواهر، خواهر خواهربزرگ، در خطاب بزنان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبشت
تصویر آبشت
نهفته، پنهان، جاسوس
فرهنگ لغت هوشیار
چاهی که در صحن سرای کنند برای رفع حوایج کودکان و گرد آمدن فاضل آب چاهک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبشم
تصویر آبشم
خانه کرم پیله، نوعی ابریشم خشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبشن
تصویر آبشن
سعتر، آویشن
فرهنگ لغت هوشیار
شغل وعمل آبکش کشیدن آب از چاه و مانند آن سقایی آبکشی، شستن تن در حمام تطهیر، تطهیر جامه پس از شستن با صابون. آب کشیدن برآوردن آب از چاه و مانند آن با دلو، حمل آب از جایی بجایی، شستن جامه صابون زده با آب پاک تا اثر صابون محو شود، تطهیر شرعی نمازی کردن چیزی متنجس، نفوذکردن آب در جراحت چرک پیدا کردن زخم بسبب آلوده شدن با آب ناپاک هو کشیدن، یا آب کشیدن غذایی. خورنده را تشنگی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه مانند آب است مایع روان. مقابل جامد، رقیق تنک گشاده، پر آب آبدار، دانه ای که آب بخود کشیده و آماده جوانه زدن و سبز شدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبهی
تصویر آبهی
نام رود آمو، یعنی جیهون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبزی
تصویر آبزی
جانوران دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبجی
تصویر آبجی
خواهر، مخفف آغاباجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبشی
تصویر نبشی
((نَ))
هر چیز نبش دار، آجر یا کاشی که لبه تیز نداشته باشد، تیرآهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبشی
تصویر تبشی
((تَ))
سینی، طبق فلزی
فرهنگ فارسی معین
((شَ))
گیاهی است معطر و صحرایی با گل های سفید و برگ های کوچک شبیه نعناع. آویشم، آویشه، آویشنه یا آوشن هم گویند، آویشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبزی
تصویر آبزی
جانوری که در آب زندگی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبشت
تصویر آبشت
((بِ))
نهفته، جاسوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبشش
تصویر آبشش
((شُ))
دستگاه تنفسی جانوران آبزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبکی
تصویر آبکی
((بَ))
مایع، روان، کنایه از بی دوام و نامطمئن، پرآب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبری
تصویر آبری
اکونومی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آتشی
تصویر آتشی
آتش مزاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آتشی
تصویر آتشی
Fiery
دیکشنری فارسی به انگلیسی