روزی، بهره، نصیب، قسمت، جای زیست و اقامت، جای آب خوردن یا آب برداشتن در کنار چشمه یا رودخانه، برای مثال از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ / به آبشخور آیند میش و پلنگ (فردوسی - ۲/۲۸۶)
روزی، بهره، نصیب، قسمت، جای زیست و اقامت، جای آب خوردن یا آب برداشتن در کنار چشمه یا رودخانه، برای مِثال از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ / به آبشخور آیند میش و پلنگ (فردوسی - ۲/۲۸۶)
خورندۀ آتش، ویژگی جانوران افسانه ای که آتش در دهان داشتند، شترمرغ. زیرا قدما آن را خورندۀ آتش می دانستند، کنایه از ظالم، ستمکار، حرام خوار، ویژگی هر چیز مقاوم در برابر آتش
خورندۀ آتش، ویژگی جانوران افسانه ای که آتش در دهان داشتند، شترمرغ. زیرا قدما آن را خورندۀ آتش می دانستند، کنایه از ظالم، ستمکار، حرام خوار، ویژگی هر چیز مقاوم در برابر آتش
جایی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان خورد و یا توان برداشت. ورد. مورد. مشرب. منهل. شریعه. مشرع. عطن. معطن. مشربه. شرعه. حوض. آبخور. سرچشمه. آبشخوار: الملحاح، آن شتر که از آبشخور (عطن. معطن) واتر نیاید. (السامی فی الاسامی). جهان دار محمود شاه بزرگ به آبشخور آرد همی میش و گرگ. فردوسی. از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ به آبشخور آید گوزن و پلنگ. فردوسی. چرا گاه این گاو بدتر نبود هم آبشخورش نیز کمتر نبود بپستان چنان خشک شد شیر اوی دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی. فردوسی. گیا نیست و آبشخور چارپای فرود آمدن را نیابی تو جای. فردوسی. همان از دل پاک و پاکیزه کیش به آبشخور آری همی گرگ و میش. فردوسی. ، منزل. مقام. موطن: ببهرام داد آن زمان دخترش بدان تا بچین باشد آبشخورش. فردوسی. بتوران زمین زادی از مادرت همانجابد آرام و آبشخورت. فردوسی. بدو گفت رستم ترا کهترم بشهر تو کرد ایزد آبشخورم. فردوسی. دستش نگیرد حیدرم دستم نگیرد عمّرش رفتم پس آبشخورم او از پس آبشخورش. ناصرخسرو. ، نصیب. قسمت. روزی: یکی راه بگشای تا بگذرم بجایی که کرد ایزد آبشخورم. فردوسی. وگر هیچ رنج آیدت بگذرم ز جای دگر جویم آبشخورم. فردوسی. ما برفتیم تو دانی و دل غمخور ما بخت بد تا بکجا میبرد آبشخور ما. حافظ
جایی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان خورد و یا توان برداشت. ورد. مورد. مشرب. منهل. شریعه. مشرع. عَطَن. معطن. مشربه. شرعه. حوض. آبخور. سرچشمه. آبشخوار: الملحاح، آن شتر که از آبشخور (عطن. معطن) واتَر نیاید. (السامی فی الاسامی). جهان دار محمود شاه بزرگ به آبشخور آرد همی میش و گرگ. فردوسی. از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ به آبشخور آید گوزن و پلنگ. فردوسی. چرا گاه این گاو بدتر نبود هم آبشخورش نیز کمتر نبود بپستان چنان خشک شد شیر اوی دگرگونه شد رنگ و آژیر اوی. فردوسی. گیا نیست و آبشخور چارپای فرود آمدن را نیابی تو جای. فردوسی. همان از دل پاک و پاکیزه کیش به آبشخور آری همی گرگ و میش. فردوسی. ، منزل. مقام. موطن: ببهرام داد آن زمان دخترش بدان تا بچین باشد آبشخورش. فردوسی. بتوران زمین زادی از مادرت همانجابد آرام و آبشخورت. فردوسی. بدو گفت رستم ترا کهترم بشهر تو کرد ایزد آبشخورم. فردوسی. دستش نگیرد حیدرم دستم نگیرد عمّرش رفتم پس آبشخورم او از پس آبشخورش. ناصرخسرو. ، نصیب. قسمت. روزی: یکی راه بگشای تا بگذرم بجایی که کرد ایزد آبشخورم. فردوسی. وگر هیچ رنج آیدت بگذرم ز جای دگر جویم آبشخورم. فردوسی. ما برفتیم تو دانی و دل غمخور ما بخت بد تا بکجا میبرد آبشخور ما. حافظ