جدول جو
جدول جو

معنی آبجو - جستجوی لغت در جدول جو

آبجو
نوشابه ای حاوی ۵/۲ تا ۵/۴ درصد الکل که از جو جوانه زده و رازک تهیه می شود و برای اشخاص کم خون و بیماران مبتلا به سل نافع است
فرهنگ فارسی عمید
آبجو
فقاع، فوگان، ماء الشعیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبرو
تصویر آبرو
اعتبار، شرف، برای مثال بخور آنچه داری و بیشی مجوی / که از آز کاهد همی آبروی (فردوسی۲ - ۱۱۴۶)، ارج و قدر، عرض و ناموس، مایۀ سرافرازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبجی
تصویر آبجی
خواهر، دختری که با شخص دیگر پدر و مادر مشترک داشته باشد، هم شیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزجو
تصویر آزجو
حریص، پرطمع، برای مثال نکوهیده باشد جفاپیشه مرد / به گرد در آزجویان مگرد (فردوسی - ۶/۳۴۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبخو
تصویر آبخو
جزیره، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آبخست، آدک، گنگ، جز، آبخوست، اداک، آداکبرای مثال گویی که هست مردم چشمم چو آبخو / یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو (عمعق - ۲۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبو
تصویر آبو
گل نیلوفر آبی نوعی نیلوفر دارای برگ های پهن و گل های سفید یا زرد است که در سطح حوض های بزرگ و استخرها پرورش می یابد
فرهنگ فارسی عمید
(بِ جَ / جُو)
فوگان. فقاع. فقع. نبیدجو. آخسمه. آخمسه. جعه. و قسم ستبر آن را بوزه گویند، ماءالشعیر. آبی که در آن جو مقشر جوشانیده باشند مداوا را
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ دَ / دِ)
هوی ̍جو، آرزوجوی:
نکوهیده باشد جفاپیشه مرد
بگرد در آزجویان مگرد،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آبروی. آب روی. جاه. اعتبار. شرف. عرض. ارج. ناموس. قدر. (ربنجنی) :
شو این نامۀ خسروی بازگو
بدین جوی نزد مهان آبرو.
فردوسی.
آبرو میرود ای ابر خطاشوی ببار
که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم.
حافظ.
در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر
کین آب رفته بازنیاید بجوی خویش.
صائب.
- امثال:
آبی که آبرو ببرد در گلو مریز.
و رجوع به آبروی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو)
راهی برای گذشتن آب باران و غیر آن. آب راهه. راه آب، مسیل. (صراح)
لغت نامه دهخدا
تخلص شاه نجم الدین حاکم دهلی، متوفی به 1161 هجری قمری، لقب حافظ ابرو
لغت نامه دهخدا
(وْ)
ابیو. آبی. کبود. ازرق. نیلگون
لغت نامه دهخدا
آبجامه، آوند آب
لغت نامه دهخدا
از ترکی آغاباجی، مرکب از: آغا، سید و سیده + باجی، خواهر، در تداول خانگی، خواهر
لغت نامه دهخدا
آبخوست، آبخست، جزیره، یا جزیره ای در رودی بزرگ که آب سطح آن را فراگرفته و گیاه و درختان آن ظاهر باشد:
گویی که هست مردمک دیده آبخو
یا خود چو ماهی ای است که دارد در آب خو،
عمعق بخاری
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ظاهراً منسوب به آبج معرب آبه (آوه) ، و محتمل است که آبج محلی دیگر باشد
لغت نامه دهخدا
مخفف آغاباجی که کلمه ترکی است به معنی خواهر، خواهر خواهربزرگ، در خطاب بزنان گویند
فرهنگ لغت هوشیار
راهی برای گذشتن آب باران وغیره، آب راهه، راه آب اعتبار، جاه، شرف، ناموس، قدر، ارج، عرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبج
تصویر آبج
نشانه کمان گروهه، آلتی در زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبو
تصویر آبو
نیلوفر آبی برادر مادر خال خالو
فرهنگ لغت هوشیار
آبخست، جزیره، یا جزیره در رودی بزرگ که آب سطح آن را فرا گرفته و گیاه و درختان آن ظاهر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آبی که در آن جو پوست کنده جوشانیده باشند و مرکب ازآب وگاز کربنیک والکل وغیره میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزجو
تصویر آزجو
هوی جو، آرزو جوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخو
تصویر آبخو
جزیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبرو
تصویر آبرو
اعتبار، ناموس، عرق، خوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب جو
تصویر آب جو
((~ِ جُ))
نوشابه الکلی ضعیف که از مالتوز و مخمر آب جو تهیه شود، ماءالشعیر، شراب جو، فوگان، فقاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبجی
تصویر آبجی
خواهر، مخفف آغاباجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبو
تصویر آبو
برادر مادر، دایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبج
تصویر آبج
((بَ))
نشانه کمان گروهه، آلتی در زراعت، آبچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبرو
تصویر آبرو
حیثیت، حرمت
فرهنگ واژه فارسی سره
احترام، اعتبار، جاه، حرمت، حیثیت، شرف، عرض، عرق، عزت، قدر، منزلت، ناموس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آباجی، اخت، باجی، خواهر، دده، شاباجی، همشیره
متضاد: داداش، برادر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دهکده ای از دهستان قره طغان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
خواهر
فرهنگ گویش مازندرانی