جدول جو
جدول جو

معنی ratować - جستجوی لغت در جدول جو

ratować
نجات دادن، ذخیره شده است، ذخیره کنید
دیکشنری لهستانی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حکومت کردن، طمع
دیکشنری لهستانی به فارسی
آزار دادن، تحریک کردن، شکایت کردن، عصبانی کردن، عصبانی شدن، مرعوب کردن
دیکشنری لهستانی به فارسی
جوش آوردن، به سرعت رشد می کنند، پختن، پخته شده
دیکشنری لهستانی به فارسی
گلدوزی کردن، گلدار
دیکشنری لهستانی به فارسی
ممانعت کردن، برجسته، محدود کردن، تنگ نظر، ترمز کردن، ترومبونیست
دیکشنری لهستانی به فارسی
زحمت کشیدن، سخت کوش
دیکشنری لهستانی به فارسی
ارجاع دادن، مرجع، نقل قول کردن، نماد
دیکشنری لهستانی به فارسی
کمبود داشتن، یک کمپین راه اندازی کنید
دیکشنری لهستانی به فارسی
بوسیدن، جیر جیر
دیکشنری لهستانی به فارسی
شوخی کردن، دلقک، شوخی
دیکشنری لهستانی به فارسی
پشیمان بودن، اندوه دائمی
دیکشنری لهستانی به فارسی
جا به جا کردن، پیچ و تاب، صفحه بازی کردن، صفحات را شماره گذاری کنید
دیکشنری لهستانی به فارسی
زحمت دادن، اذیّت کردن، عمل کردن، عملگرا، کار کردن، کار محور
دیکشنری لهستانی به فارسی
اتو کردن، برادری
دیکشنری لهستانی به فارسی
بسته بندی کردن، بسته، ترکیب کردن، جعبه کردن، تقلّب
دیکشنری لهستانی به فارسی
بخار کردن، بخار پز کردن، جفت کردن، دروغگویی ها، تبخیر شدن
دیکشنری لهستانی به فارسی
غارت کردن
دیکشنری لهستانی به فارسی
مرحله بندی کردن، روی صحنه بگذارد
دیکشنری لهستانی به فارسی
خط کشیدن، اشتباه، کشیدن، حمل و نقل، نمودار کشیدن، مثال
دیکشنری لهستانی به فارسی
قافیه داشتن، کلیشه ای
دیکشنری لهستانی به فارسی
واکنش نشان دادن، واکنش پذیر
دیکشنری لهستانی به فارسی
مخالفت کردن، مخترع
دیکشنری لهستانی به فارسی
یارانه دادن، دستیار
دیکشنری لهستانی به فارسی
اهدا کردن، دادن
دیکشنری لهستانی به فارسی
موج دار کردن، موجود است
دیکشنری لهستانی به فارسی
مناسب بودن، درست است، متناسب بودن، متناقض، مساوی بودن، همکار
دیکشنری لهستانی به فارسی
بار دادن، اضافه بار، بارگذاری کردن، تخلیه
دیکشنری لهستانی به فارسی
نقشه کشیدن، برنامه ریزی کنید
دیکشنری لهستانی به فارسی
رنگ کردن، رنگ، روشنایی
دیکشنری لهستانی به فارسی
توده کردن، تورفتگی، ماساژ دادن، راننده
دیکشنری لهستانی به فارسی
تغییر یافتن، تغییر می کند
دیکشنری لهستانی به فارسی
رگبار زدن، رمزگذاری
دیکشنری لهستانی به فارسی
مربّع کردن، مربّی
دیکشنری لهستانی به فارسی