معنی pracować
- pracować
- زحمت دادن، اذیّت کردن، عمل کردن، عملگرا، کار کردن، کار محور
واژههای مرتبط با pracować
opracować
- opracować
- توضیح دادَن، تُوضِیح دَهید
prasować
- prasować
- اُتو کَردَن، بَرادَری
parkować
- parkować
- ایستگاه کَردَن، اَمن، پارک کَردَن، مُتِصَدِّی پارکینگ
planować
- planować
- زَمان بَندی کَردَن، اَندازِه گیری زَمان، بَرنامِه ریزی کَردَن، بَرنامِه، نَقشِه کِشیدَن، رَقَم زَدِه اَست، تَدوین اِستِراتِژی کَردَن، کامپایل کردن
promować
- promować
- تَرویج کَردَن، تَردِید کُنید
próbować
- próbować
- سَعی کَردن، بَرایِ سَفَر، چِشیدَن، چِکیدَن، تَلاش کَردَن، سَعی کُنید
szacować
- szacować
- تَخمِین زَدَن، تَخمیر، تَقریبی کَردَن، تَقسیم
brakować
- brakować
- کَمبود داشتَن، یِک کَمپِین راه اَندازی کُنید
rabować
- rabować
- غارَت کَردَن