معنی basi - جستجوی لغت در جدول جو
basi
تکراری، کهنه
ادامه...
تِکرَاری، کُهنِه
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
basitlik
ابتذال، سادگی
ادامه...
اِبتِذال، سادِگی
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
aşırı basitleştirme
بیش از حد ساده سازی، ساده سازی بیش از حد
ادامه...
بیش اَز حَد سادِه سازی، سادِه سازی بیش اَز حَد
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
tanpa basa basi
سرسری، بدون بحث بیشتر
ادامه...
سُرسُری، بِدونِ بَحث بیشتَرِ
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
basa basi
تعریف و تمجید
ادامه...
تَعرِیف و تَمجِید
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
computerbasiert
کامپیوتری، مبتنی بر کامپیوتر
ادامه...
کامپیوتِری، مُبتَنی بَر کَامپِیُوتِر
دیکشنری آلمانی به فارسی
auf Söldnerbasis
به طور مزدورانه، به صورت مزدور
ادامه...
بِه طُورِ مُزدورانِه، بِه صورَتِ مُزدور
دیکشنری آلمانی به فارسی
inkubasi
دوره نهفتگی، جوجه کشی
ادامه...
دَورِه نَهُفتِگی، جوجِه کِشی
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
dengan basi
به طور پیش پاافتاده
ادامه...
بِه طُورِ پیشِ پااُفتادِه
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
basit bir şekilde
ساده لوحانه، به سادگی
ادامه...
سادِه لُوحانِه، بِه سادِگی
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
basitçe
به طور ساده انگار، به سادگی، به طور ساده
ادامه...
بِه طُورِ سادِه اِنگار، بِه سادِگی، بِه طُورِ سادِه
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
basitleştirilmiş
ساده انگارانه، ساده شده
ادامه...
سادِه اِنگارانِه، سادِه شُدِه
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
basitleştirme
ساده سازی
ادامه...
سادِه سازی
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
basitleştirmek
سادە کردن، ساده کردن
ادامه...
سادِە کَردَن، سادِه کَردَن
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
basista
باسیست، مجلّل
ادامه...
باسیست، مُجَلَّل
دیکشنری لهستانی به فارسی
basit
بی پیرایه، ساده
ادامه...
بی پیرایِه، سادِه
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
basicamente
به طور اساسی، اساساً
ادامه...
بِه طُورِ اَساسی، اَساساً
دیکشنری پرتغالی به فارسی
asi
ناهماهنگ، اکتسابی
ادامه...
ناهَماهَنگ، اِکتِسابی
دیکشنری سواحیلی به فارسی
bas
پایین
ادامه...
پایین
دیکشنری فرانسوی به فارسی
hasi
منفی
ادامه...
مَنفی
دیکشنری سواحیلی به فارسی
uasi
نافرمانی، شورش، سرکشی، اغتشاش
ادامه...
نافَرمانی، شورِش، سَرکِشی، اِغتِشاش
دیکشنری سواحیلی به فارسی
kasi
شتاب، سرعت، شلّیک شده، چابکی
ادامه...
شِتاب، سُرعَت، شِلّیک شُدِه، چابُکی
دیکشنری سواحیلی به فارسی
babi
خوٰار و زشت، خوک
ادامه...
خوٰار و زِشت، خوک
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
baji
به صورت مثلّثی پر کردن، گوه
ادامه...
بِه صورَت مُثَلَّثی پُر کَردَن، گُوِه
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
bayi
کودکانه، عزیزم
ادامه...
کودَکانِه، عَزیزَم
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
casi
تقریباً
ادامه...
تقریباً
دیکشنری اسپانیایی به فارسی
besi
آهنین، آهن
ادامه...
آهَنین، آهَن
دیکشنری اندونزیایی به فارسی
basis
پایه ای، اساسی
ادامه...
پایِه ای، اَساسی
دیکشنری هلندی به فارسی
safari kwa basi
اتوبوس سواری کردن، با اتوبوس سفر کنید
ادامه...
اُتُوبوس سَواری کَردَن، با اُتُوبوس سَفَر کُنید
دیکشنری سواحیلی به فارسی