جدول جو
جدول جو

معنی یکپاره - جستجوی لغت در جدول جو

یکپاره
(یَ / یِ رَ / رِ)
یک پارچه. یک لخت. (یادداشت مؤلف) : کمان وی بدان روزگار چوبین بود بی استخوان، یکپاره، چون درونۀ حلاجان. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک گره
تصویر یک گره
متحد، متفق، هم عهد، هم پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیکاره
تصویر بیکاره
بیکار، بی هنر، ولگرد، بی فایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمپاره
تصویر خمپاره
نوعی گلولۀ بزرگ توپ که با خمپاره انداز انداخته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سی پاره
تصویر سی پاره
سی جزء قران که هر جزء را جداگانه جلد کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرپاره
تصویر شکرپاره
پارۀ شکر، قطعۀ شکر، آنچه مانند شکر شیرین باشد، زردآلوی بسیار شیرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوپاره
تصویر کوپاره
گلۀ گاو، گواره، گاواره، گوباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکپارچه
تصویر یکپارچه
یک تخته، فاقد شکاف یا فاصله مثلاً دیوار را آینه ای یکپارچه پوشانده بود، کنایه از همگی، به تمامی مثلاً مردم یکپارچه شعار می دادند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یکپارچه
تصویر یکپارچه
یک جز، یک قطعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک ذره
تصویر یک ذره
یک خرده مقدار بسیار خرد و اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهپاره
تصویر مهپاره
ماه پاره
فرهنگ لغت هوشیار
گله گاو و گاومیش: وای از آن آوا که گر گو پاره آنجا بگذرد بفکند نازاده بچه باز گیرد زاده شیر. (منجیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهپاره
تصویر کهپاره
پاره ای از کوه، به مجاز، بزرگ جثه
فرهنگ لغت هوشیار
آرایش گل خرماست که بشکل گل آذین خوشه یی است و بوسیله برگه قیفی شکل غلاف مانندی احاطه شده و بفرانسه این نوع آرایش را رژیم نامند جفری گوپرا گوپارا کافوری کوپاره گوپاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک باره
تصویر یک باره
یک دفعه، ناگهان، بکلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکسواره
تصویر یکسواره
یکه سوار دلیر یکه تاز، سوارساده یک فردسوار، آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکدانه
تصویر یکدانه
هر چیز عزیز و بی مثل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکاره
تصویر بیکاره
بیکار، بیهنر، ولگرد، بیفایده بیسود بیمصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرپاره
تصویر شکرپاره
قطعه ای از شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیکاره
تصویر سیکاره
پارسی تازی گشته سه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سی پاره
تصویر سی پاره
پاره و جزئی از سی جز قرآن مجید
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از حلوای بسیار نرم و نازک که از آرد و روغن و دوشاب پزند: سخن باید که پیش آری خوش ایراک سخن خوشتر بسی از پیشپاره. (ناصرخسرو)، غذای مختصری که پیش از دیگر ماحضر صرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گلوله که بوسیله خمپاره انداز پرتاب شود، گلوله ای که جهت آتشبازی سازند و آن در هوا منفجر گردد و بچند رنگ در آید
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی توپ با لوله کوتاه که پیاده نظام حمل میکند و با آن آشیانه مسلسل حریف مقابل را بر می دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوپاره
تصویر دوپاره
دو نصفه و نیمه شده
فرهنگ لغت هوشیار
دارای یک کار، که یک کار از او ساخته شود، بی جهت بیخود: فلان خانم یک کاره آمده بود ببیند من و شوهرش دعوا کرده ام یا نه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سی پاره
تصویر سی پاره
((رِ))
سی جزء قرآن مجید که هر جزو را علیحده جلد کرده باشند، قرآن مجید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خمپاره
تصویر خمپاره
((خُ رِ))
نوعی گلوله که به وسیله خمپاره انداز پرتاب شود، گلوله ای که جهت آتش بازی سازند و در هوا منفجر گردد و به چند رنگ درآید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرپاره
تصویر شکرپاره
((~. رِ))
قطعه ای از شکر، آن چه مانند شکر شیرین باشد، زردآلوی شیرین، قسمی شیرینی، طرز تهیه آن چنین است که مثلاً پنج سیر روغن را داغ کرده و به قدری آرد بریزند که مثل تر حلوا شود، آن وقت آن را کنار گذارند تا سرد گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکپارچه
تصویر یکپارچه
((~. چِ))
درست، تمام، کامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکباره
تصویر یکباره
((~. رِ))
یک دفعه، یکبار، ناگهان، به کلی، تمامی، همه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکباره
تصویر یکباره
اتفاقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یک پارچه
تصویر یک پارچه
متحده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یکپارچه
تصویر یکپارچه
متحد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یک ذره
تصویر یک ذره
یک خرده
فرهنگ واژه فارسی سره