جدول جو
جدول جو

معنی یوسع - جستجوی لغت در جدول جو

یوسع
ابن بد. یکی از ناقلان نصاری به زبان عربی است. (از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یوسف
تصویر یوسف
(پسرانه)
خواهد افزود، نام پسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وسع
تصویر وسع
طاقت، توانایی، توانگری، استطاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موسع
تصویر موسع
فراخ، وسیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوسع
تصویر اوسع
وسیع تر، فراخ تر، گشاده تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توسع
تصویر توسع
فراخ شدن، گشاده شدن، فراخ نشستن، فراخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوسف
تصویر یوسف
هفتمین پسر یعقوب، دوازدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۱ آیه، احسن القصص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوسه
تصویر یوسه
ارۀ درودگری، برای مثال به یوسه ببرند چوبی سکند / که تا پای خونی درآرد به بند (اسدی - مجمع الفرس - یوسه)
فرهنگ فارسی عمید
شیخ امام ابوعلی نورالدین حسن بن مسعود یوسی مراکشی، متوفای 1102 هجری قمری دانشمندی محقق و پرهیزگاری باعمل بود و تألیفاتی پرارج دارد، از آن جمله است: 1- شرح قصیده الدالیه، 2- قانون احکام العلم و احکام العالم و احکام المتعلم، 3- القانون، 4- محاضرات الیوس (یا کتاب المحاضرات)، 5- مشرب العام و الخاص من کلمه الاخلاص، 6- نیل الامانی من شرح التهانی، (از معجم المطبوعات مصر)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
ارۀ درودگری. (از برهان). ارۀ درودگران باشد. (فرهنگ اوبهی) (از لغت فرس اسدی). اره را گویند. (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) :
به یوسه ببرند چوب سکند
که تا پای خونی درآرد به بند.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ابن ابی بکر بن محمد بن علی سکاکی، مکنی به ابویعقوب و ملقب به سراج الدین و معروف به سکاکی. از دانشمندان ادب عرب و معانی و بیان و عروض و شعر وجز آن بود. و رجوع به ابویعقوب (السکاکی...) شود
ابن ایوب بن شاذی، مکنی به ابوالمظفر و ملقب و معروف به صلاح الدین ایوبی. مؤسس دولت ایوبیان بود. رجوع به صلاح الدین... شود
ابن سلیمان بن عیسی شنتمری، مکنی به ابوالحجاج و معروف به اعلم (اعلم شنتمری). رجوع به اعلام زرکلی و نیز شنتمری الاعلم شود
ابن سیرافی، مکنی به ابومحمد. یوسف بن حسن بن عبدالله بن مرزبان. رجوع به سیرافی (یوسف...) و قاموس الاعلام ترکی شود
ابن برسیای دقماقی ظاهری، ملقب به عزیز و جمال الدین. از پادشاهان چرکسیان مصر و شام بود. رجوع به عزیز شود
لغت نامه دهخدا
نام کتابی از تورات. (فهرست ابن الندیم). یوشعبن نون. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
فراخی و توانگری، دست رس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، طاقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
توانگری. (مهذب الاسماء). فراخی و توانگری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). توانایی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (مهذب الاسماء). دست رسی، طاقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
رهی در پیش آمد بی نهایت
که بیش از وسع هر مرد و زن آمد.
عطار.
سعدی آن نیست که درخورد تو گوید سخنی
آنچه در وسع خود اندر دهن آمد گفتم.
سعدی.
به راه بادیه بودن به از نشستن باطل
اگر مرادنیابم به قدر وسع بکوشم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
شریعت را می گویند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ سَ)
صاحب سجلماسه از خاندان مدرار که عبیدالله مهدی امام و پیشوای علویان افریقا یا مؤسس سلسلۀعبیدیان را به امر خلیفۀ عباسی زندانی کرد. رجوع به مقدمۀ ابن خلدون ص 11 و کامل ابن اثیر ج 8 ص 18 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابن نون بن افراهم بن یوسف بن یعقوب. صاحب موسی و خلیفۀ او که در حیاتش نوبت به وی منتقل گردید. (از منتهی الارب). یوشعبن نون وصی حضرت موسی (ع) ابن افراهم بن یوسف (ع). (از حبیب السیر). پیغمبری معروف. (دهار). یوشع پس از مرگ هارون سه سال وصی موسی شد. موسی با یوشع اندر بیابان برفت. باد و تاریکی برآمد. موسی یوشع را در کنار گرفت و در میان پیراهن ناپدید گشت. یوشع بازگردید و بنی اسرائیل را گفت. گفتند موسی را بکشتی. او را بگرفتند و ده موکل بر وی کردند تا خدای تعالی در خواب بنمود که موسی را اجل رسید. یوشع را رها کردند و خدای تعالی او را پیغامبری داد و بنی اسرائیل را از تیه بیرون آورد در عهد منوچهر و به حرب جباران برد. آنان حیلت کردند و زنان نیکو را به سپاه بنی اسرائیل فرستادند تا ایشان زنا کنند و هلاک شوند و خدای تعالی سه روزه طاعون بر ایشان افکند بدان گناه. و بسیاری هلاک شدند در آن سه روز. یوشع ولایت جباران بستد و بسیار جایی دیگر و بنی اسرائیل را بازپس آورد. و چون عمر یوشع به 128 سال رسید بمرد. پیغمبری مرسل بود مستجاب الدعوه و از بعد او کالوب بن یوفنا بود. (از مجمل التواریخ والقصص صص 203-205). یعقوب و... یوشع و یسع همگی اعجمی هستند. (از المعرب جوالیقی ص 355). در تواریخ آمده است که هارون و یوشعبن نون برای حضرت موسی نویسندگی می کردند. (صبح الاعشی ج 1 ص 39). او وصی موسی بود و با مردم کنعان جنگ می کرد و برای این که جنگ را به پایان آرد به خورشید امر توقف داد (رد شمس) و گویند یسع که در قرآن آمده هموست و باز گویند عمه زادۀ موسی بود. (یادداشت مؤلف) :
یوشع بن نون اگرچه نیز وصی بود
همبر هارون نبود یوشع بن نون.
ناصرخسرو.
تأویل را طلب که جهودان را
این قول پند یوشع بن نون است.
ناصرخسرو.
حال الیاس و یوشع و ذوالکفل
یافته هریک از کفایت کفل.
سنایی.
و رجوع به فهرست حبیب السیر و قاموس کتاب مقدس و آثارالباقیه ص 75 شود
گفته اند نام همان کسی است که به شباهت و شکل عیسی درآمد و به دار آویخته و کشته شد. (از کامل ابن اثیر چ جدید بیروت ص 318)
نام پسر نوح پیغمبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نعت فاعلی از ایساع به معنی بادسترس و توانگر. ج، موسعون: ’و السماءبنیناها بأید و اًنا لموسعون’ (قرآن 47/51) ، ای اغنیاء قادرون. (منتهی الارب)... و متعوهن علی الموسعقدره... (قرآن 236/2). توانگر و قادر و توانا و قوی. (از ناظم الاطباء). بادسترس و توانگر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَسْ سَ)
وسعت داده شده. گشاد و فراخ کرده شده. (ناظم الاطباء). فراخ کرده. گشاده. (یادداشت مؤلف) ، فراخ. وسیع، (اصطلاح عروضی) افزودن سببی بر فاعلاتن است و این عمل متکلفانه را توسیع گویند و فاعلاتن را که به توسیع فاعلییاتن شود موسع خوانند. (از المعجم ص 101)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فراخی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (غیاث اللغات) (آنندراج). خلاف تضیق در امر و مکان. (از اقرب الموارد). فراخی نمودن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، فراخ نشستن در مجلس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تفسح و افزونی دادن در نفقه. (از اقرب الموارد) ، فراخ بودن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به مجاز تکلم کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، فراخی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
وسیعتر و فراخ تر. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وسع
تصویر وسع
یارا توانایی، فراخی فراخی، توانگری، طاقت توانایی: (ومرد دانا هرچندکه دولت رامساعددشمن بیند از کوشش در مقاومت بقدر وسع خویش کم نکند) یا دروسع وامکان. در قدرت و توانایی: (برهمن گفت: آتچه در وسع وامکان بود در جواب و سوال با ملک تقدیم داشتم. یاوسع طاقت. باندازه طاقت: اگر از این باب میسر تواند گشت و بوسع طاقت و قدرامکان درآن معنی رضاافتد صلح قرار دهیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یوس
تصویر یوس
مرد نومید
فرهنگ لغت هوشیار
یا یوسف رخ مشرقی. آفتاب. یایوسف روز. آفتاب. یایوسف زرین رسن. آفتاب. یایوسف نقاب. آفتاب. یایوسف گردون نشین. آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
توانگر وستیده گسترده وسعت داده شده، وسیع.} ، بعضی عروضیان متکلف بجای فع سببی بر فاعلاتن افزایند و آنرا توسیع خوانند چنانکه فاعلاتن را فاعلییاتن کنند و آنرا موسع خوانند و الحق این تصرفی فاسد و استادیی جاهلانه است) (المعجم. مد. چا. 39، 8: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسع
تصویر توسع
فراخی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوسع
تصویر اوسع
وسیعتر، فراختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسع
تصویر موسع
((مُ وَ سَّ))
وسعت داده شده، وسیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توسع
تصویر توسع
((تَ وَ سُّ))
فراخ گشتن، وسعت یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوسع
تصویر اوسع
((اَ یااُ سَ))
فراخ تر، وسیع تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وسع
تصویر وسع
((وُ))
قدرت، توانایی، فراخی، گشایش
فرهنگ فارسی معین
فراخی، گشادگی، فراخ شدن، گشاده شدن، گسترده شدن، وسعت یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وسیع، فراخ، جادار، گسترده، جای فراخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استطاعت، تمول، دارایی، نوانگری، تاب، توان، توانایی، طاقت، قوت، نا، اقتدار، قدرت، گنجایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد