جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با وسع

وسع

وسع
یارا توانایی، فراخی فراخی، توانگری، طاقت توانایی: (ومرد دانا هرچندکه دولت رامساعددشمن بیند از کوشش در مقاومت بقدر وسع خویش کم نکند) یا دروسع وامکان. در قدرت و توانایی: (برهمن گفت: آتچه در وسع وامکان بود در جواب و سوال با ملک تقدیم داشتم. یاوسع طاقت. باندازه طاقت: اگر از این باب میسر تواند گشت و بوسع طاقت و قدرامکان درآن معنی رضاافتد صلح قرار دهیم
وسع
فرهنگ لغت هوشیار

وسع

وسع
فراخی و توانگری، دست رس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، طاقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

وسع

وسع
توانگری. (مهذب الاسماء). فراخی و توانگری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). توانایی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (مهذب الاسماء). دست رسی، طاقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
رهی در پیش آمد بی نهایت
که بیش از وسع هر مرد و زن آمد.
عطار.
سعدی آن نیست که درخورد تو گوید سخنی
آنچه در وسع خود اندر دهن آمد گفتم.
سعدی.
به راه بادیه بودن به از نشستن باطل
اگر مرادنیابم به قدر وسع بکوشم.
سعدی
لغت نامه دهخدا

وسع

وسع
استطاعت، تمول، دارایی، نوانگری، تاب، توان، توانایی، طاقت، قوت، نا، اقتدار، قدرت، گنجایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد