جدول جو
جدول جو

معنی یصب - جستجوی لغت در جدول جو

یصب
(یَ)
یصم. معرب از یشب و یشم فارسی که سنگی قیمتی است. (یادداشت مؤلف). یشم. (ناظم الاطباء). رجوع به یشم شود
لغت نامه دهخدا
یصب
پارسی تازی گشته یشم
تصویری از یصب
تصویر یصب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غصب
تصویر غصب
چیزی را به ستم از کسی گرفتن، مال کسی را به زور و ستم و خلاف میل و رضای او تصرف کردن، آنچه به ستم و قهر گرفته شود، مغصوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصب
تصویر نصب
برپا کردن، برقرار کردن، گماشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاب
تصویر یاب
ضایع، نابود، بیهوده، هرزه، یاوه، به کارنیامدنی، برای مثال جز به مدح او سخن گفتن همه باد است و دم / جز به مهر او هنر جستن همه یاوه ست و یاب (سوزنی - لغتنامه - یاب)، دنیا خود جست و نجستی تو دین / چیست به دست تو به جز باد و یاب (ناصرخسرو - ۱۴۱)
روی، سیما، صورت
پسوند متصل به واژه به معنای یابنده مثلاً کامیاب، شرفیاب
پسوند متصل به واژه به معنای یافته شده مثلاً کم یاب، نایاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصب
تصویر عصب
عصبه ها، جماعتهایی از مردان یا اسبان یا پرندگان، جماعت ها، گروه ها، جمع واژۀ عصبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصب
تصویر عصب
در علم عروض ساکن کردن لام مفاعلتن که تبدیل به مفاعیلن شود، پیچیدن و تافتن، درهم پیچیدن، بستن، محکم کردن، گرد آوردن، پیچک، عمامه، نوعی جامه یا چادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصب
تصویر عصب
رشته های سفیدی که در تمام بدن پراکنده و به مغز سر متصل است و حس و حرکت به واسطۀ آن ها صورت می گیرد، پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصب
تصویر مصب
محلی که آب رودخانه وارد دریا می شود، جای ریزش آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یلب
تصویر یلب
جوشن چرمین، سپر چرمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصب
تصویر قصب
نوعی پارچۀ ظریف که از کتان می بافته اند، نی، نای، هر گیاهی که ساقۀ آن مانند نی میان تهی باشد، استخوان ساق دست یا پا، مروارید آبدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لصب
تصویر لصب
خرد شکاف در کوه، تنگه: در کوه یا در رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصب
تصویر نصب
برپاکردن، گماشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاب
تصویر یاب
نابود و هرزه وبی معنی، فانی و بیفایده پیدا کننده، یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یصوب
تصویر یصوب
تند رود، پر آب، ابر، تند رو رهوار: اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یصف
تصویر یصف
پارسی تازی گشته یشف یشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یشب
تصویر یشب
پارسی تازی گشته یشم از سنگ های گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
پوست، زره یمانی، کلاه چرمی، پولاد، بزرگ گنده یلبه: چنانکه ماه همی آرزو کند که بود مراسب او را آرایش لگام ویلب. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
در نشیب در آینده نشیبنده پیله جایی که آب رود به دریا می ریزد جای ریختن آب و مایع دیگر، محلی که آب رود وارد دریا شود. توضیح چون جریان آب در بستر خویش مقداری گل و لای با خود همراه دارد که بمحض ورود در دریاته نشین شده بصورت مثلثی در میاید که راس آن بطرف رودخانه میباشد آنرا بیونانی دلتا (مصب) گویند، جمع مصابیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیب
تصویر صیب
رسیدن به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصب
تصویر قصب
قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غصب
تصویر غصب
بستم گرفتن، گرفتن چیزی به ستم و زور
فرهنگ لغت هوشیار
پی مفاصل، پی زرد، و آن چیزی است سفید که حس و حرکت و مضبوطی اعضا بدان است و اصل عضله عصب است و بفارسی پی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شصب
تصویر شصب
خشکی بار دار نگردیدن دشوار شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصب
تصویر خصب
جانب فربه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پدپود افروزینه، شرکیدن شرک گرفتن (شرک حصبه) پرتاب سنگریزه، گستردن سنگریزه، کار بردافروزینه آتشگیره فروزینه بوته، سنگریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصب
تصویر اصب
لقب ماه رجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصب
تصویر حصب
((حَ صَ))
آتشگیره، فروزینه، بوته، سنگریزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصب
تصویر خصب
((خَ))
شکوفه خرما، درخت خرما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خصب
تصویر خصب
((خِ))
فراوانی گیاه و سبزه، خوبی سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غصب
تصویر غصب
((غَ صْ))
چیزی را به زور گرفتن، هر آن چه که به زور گرفته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عصب
تصویر عصب
((عَ صَ))
پی، رشته های سفید رنگ متصل به مغز که حس و حرکت توسط آن ها صورت می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصب
تصویر قصب
((قَ صَ))
نی، هر گیاهی که ساقه آن مانند نی میان تهی باشد، یک نوع پارچه ظریف که از کتان می بافته اند، آبراهه آب و اشک، مروارید تر و آب دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نصب
تصویر نصب
کارگزاری، کارگزاشتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عصب
تصویر عصب
سهشگر
فرهنگ واژه فارسی سره