جدول جو
جدول جو

معنی یزو - جستجوی لغت در جدول جو

یزو
(یِ زُ)
یکی از جزایر چهارگانه ای است که کشور ژاپن را بوجود می آورند وبوسیلۀ تنگۀ چوغار از جزیره نیسپون که در جهت جنوبی ژاپن واقع و بزرگتر از سه تای دیگر است جدا شده و در گوشۀ جنوبی آن یک قطعه شبه جزیره دراز و معوج موسوم به ’اوسیما’ قرار دارد. از سمت شمال غربی به جزیره دراز موسوم به ساخالین متعلق به دولت روسیه و از سوی شمال شرقی هم به طرف مجمع الجزایر مسمی به کوریله از کشور ژاپن امتداد پیدا کرده و طولش به 560 وعرضش به 450 هزار گز بالغ میباشد و به انضمام جزایرکوچک قوریلۀ نامبرده مساحت سطحش به 6095 کیلومتر ونفوسش به 422300 تن بالغ میگردد و از این رو در هر هزار گز 7 نفر زندگی می کنند و این مقدار نسبت به سایر نقاط ژاپن بسیار کم است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یزش
تصویر یزش
نیایش، ستایش، سراییدن یسنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غزو
تصویر غزو
غزا، جنگ کردن با کافران در راه خدا، جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوز
تصویر یوز
یوزپلنگ
پسوند متصل به واژه به معنای یوزنده مثلاً چاره یوز، دریوز برای مثال ز بهر طلایه یکی کینه توز / فرستاد با لشکری رزم یوز (فردوسی - لغت فرس۱ - یوز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یزک
تصویر یزک
جلودار، پیشرو سپاه، پیشتاز لشکر، مقدمۀ لشکر، پیش قراول، برای مثال سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود / هم بگیرد که دمادم یزکی می آید (سعدی۲ - ۴۴۹)، حذر کار مردان کارآگه است / یزک سد رویین لشکرگه است (سعدی۱ - ۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جزو
تصویر جزو
جزء، جزوه
فرهنگ فارسی عمید
خارپشت بزرگ، (از برهان) (از آنندراج)، خارپشت، (ناظم الاطباء) : و عهد اهل سجستان باعرب این بود که چیزو نکشند که اگر چیزو را هلاک کننددر آن ولایت از افعی نتوان بود، (تاریخ بیهق ص 30)
لغت نامه دهخدا
(تَ شَوْ وُ)
فالگوئی کردن. (منتهی الارب). از غیب خبر دادن. (منتهی الارب). فال گرفتن به مرغ. فال گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، تقدیر کردن، برداشتن سراب چیزی را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(حَ زْ وْ)
نام وادیی به نجد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است در بالا لاریجان از ناحیۀ لاریجان. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 114 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مخفف از او:
حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ وِنْ)
ازواء. جمع واژۀ زای یا زاء اخت راء
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ شِ کَ)
منقبض و کوتاه گشتن سایه. (اوقیانوس)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
گردن کشی کردن. (آنندراج) ، زدن پنبه و غیره. (یادداشت بخط دهخدا) : الحلیج، پنبۀ بزیده. الحلاج، پنبه بز. (مهذب الاسماء خطی از یادداشت دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ده کوچکی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ ظُ)
قهر کردن و سیاست کردن کسی را. (از تاج المصادر بیهقی) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، مالک شدن، بازداشتن کسی را از خواهش خود، ریاضت دادن چارپا و رام و مطیعکردن او را، دشمن داشتن کسی را، شکافتن زبان شتر بچه را. (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نوعی خرما در حاجی آباد، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
نام والی سوریه بعهد اردوان سوم پادشاه اشکانی. (ایران باستان ج 3 ص 2397)
لغت نامه دهخدا
(پیزْ زُ)
نام بندری در ایتالیا کنار دریای مدیترانه، دارای 8000 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(زُ)
فرانسوا. سیاستمدار و تاریخ نویس فرانسوی که به سال 1787 به دنیاآمد. و کتابی به نام ’تاریخ انقلاب انگلستان’ نوشت. وی به سال 1874 درگذشت
لغت نامه دهخدا
تصویری از نزو
تصویر نزو
برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزو
تصویر خزو
کیفر دادن، دارا شدن، باز داشتن، دشمنی کردن، راماندن رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازو
تصویر ازو
مخفف از او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزو
تصویر بزو
قهر کردن، گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزو
تصویر جزو
بخش، قسمت، عضو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزه
تصویر یزه
اتصاف را رساند پاکیزه دوشیزه
فرهنگ لغت هوشیار
خواستن، جستن، آهنگ چیزی کردن جنگ کردن با دشمن، جنگ کردن با کفار، لشکری که به قصد قتال با کفار بجایی گسیل شوند در صورتی که پیغامبر ع شخصا همراه لشکر باشد و اگر او همراه نباشد آن لشکر را سریه بعث گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزو
تصویر عزو
شکیبایی درسوک
فرهنگ لغت هوشیار
جستن تفحص کردن، جوینده، این کلمه درزبان عوام به صورت صفتی تحقیرآمیز و دشنام گونه برای مردان بکار رود و دومفهوم بدجنس وناجنس و نخراشیده و بی تربیت و بیرحم و نظایرآن ازآن استنباط میشود: کی این بچه را زدک بابای یوزت یوزپلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
روی و سیمای نامبارک و نا میمون، شوم مقدمه لشکر. دیده ور پیش قراول: ای سپاهت را ظفرلشکر کش ونصرت یزک نی یقین برطول وعرض لشکرت آگه نه شک. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
حیوانی است درنده شبیه پلنگ اما کوچکتر از آن که در قدیم آن را برای شکار تربیت می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یزک
تصویر یزک
((یَ زَ))
پیش قراول، جلودار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غزو
تصویر غزو
جنگ کردن با دشمن، جنگ هایی که پیغمبر شخصاً در آن حضور داشتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزو
تصویر جزو
((جُ))
بخشی از چیزی، پاره ای از شیء، سالک راه خدا، مقابل کل، مفرد اجزاء، جزء
فرهنگ فارسی معین
مادّه اصلی، جزء
دیکشنری اردو به فارسی