معنی جزو
جزو
مادّه اصلی، جزء
دیکشنری اردو به فارسی
واژههای مرتبط با جزو
جزو
جزو
بخش، قسمت، عضو
فرهنگ لغت هوشیار
جزو
جزو
بخشی از چیزی، پاره ای از شیء، سالک راه خدا، مقابل کل، مفرد اجزاء، جزء
فرهنگ فارسی معین
جزو
جزو
جزء، جزوه
فرهنگ فارسی عمید
جزو
جزو
بخش، پاره، قسمت، لخت، عداد، عضو، عضو، رهرو، سالک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جزا
جزا
بادافره، سزا
فرهنگ واژه فارسی سره
جزء
جزء
بند
فرهنگ واژه فارسی سره
ازو
ازو
مخفف از او
فرهنگ لغت هوشیار
بزو
بزو
قهر کردن، گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جلو
جلو
معرض
فرهنگ واژه فارسی سره