جدول جو
جدول جو

معنی یزت - جستجوی لغت در جدول جو

یزت
(یَ زَ)
صورت قدیم ایزد در دورۀ ساسانی و مذهب زرتشت که به رب النوعهای آفتاب و ماه و آتش و آب و باد اطلاق می شده است. (از ایران باستان ج 2 ص 1528 و 993 و ج 3 ص 2529). رجوع به ایزد و یزدان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزت
تصویر عزت
(دخترانه و پسرانه)
گرامی و عزیز بودن، سربلندی و ارجمندی، احترام، بزرگداشت، تکریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هزت
تصویر هزت
جنبش، تکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازت
تصویر ازت
نیتروژن، عنصر گازی بی رنگ و بی بو که تقریباً چهارپنجم هوا را تشکیل می دهد و در تهیۀ مواد منفجره و کودهای شیمیایی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزت
تصویر عزت
مقابل ذلّت، عزیز شدن، گرامی شدن، ارجمند شدن، ارجمندی، احترام، کنایه از خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیت
تصویر زیت
روغن، ماده ای چرب و غیرمحلول در آب که انواع مختلف گیاهی، حیوانی و صنعتی دارد، ماده ای که از پیه به دست می آوردند و برای مشتعل کردن چراغ به کار می بردند، روغن چراغ، هر نوع روغن نباتی یا حیوانی که برای خوردن یا به جهت مصارف دیگر به کار برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یزک
تصویر یزک
جلودار، پیشرو سپاه، پیشتاز لشکر، مقدمۀ لشکر، پیش قراول، برای مثال سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود / هم بگیرد که دمادم یزکی می آید (سعدی۲ - ۴۴۹)، حذر کار مردان کارآگه است / یزک سد رویین لشکرگه است (سعدی۱ - ۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یوت
تصویر یوت
بیماری عام و مرگ ومیر میان چهارپایان، خشک سالی، بیماری یا سرمای سخت که باعث هلاک چهارپایان شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یزش
تصویر یزش
نیایش، ستایش، سراییدن یسنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزت
تصویر هزت
نشاط و خرمی، صدای رعد
فرهنگ فارسی عمید
(هَِزْ زَ)
هزه و شادمانی و خورسندی و خوشدلی: سلطان را دگرباره هزت غزو و نشاط مجاهدت متمدد گشت. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به هزه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ زِ)
نام سنگنبشته ای که بخط مصری قدیم در قلعۀ ’سن ژولین’ بسال 1799 میلادی بوسیلۀ سربازان فرانسوی کشف شد. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 42 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَهَْ هَُ)
روغن زیت در طعام کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کسی را روغن زیت دادن. (تاج المصادر بیهقی). زیت نانخورش کردن، قوم را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). نان خورش قوم را روغن زیتون کردن. (از ناظم الاطباء) ، چرب کردن سویق را، چرب کردن سر کودک با روغن زیتون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
روغن. (ترجمان القرآن). روغن زیتون. (دهار) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). روغن تخم درخت زیتون و در بعض بلاد آن را به چراغ میسوزند و برای دفع درد گزیدن زنبور اثر تمام دارد. (غیاث). به فارسی روغن زیتون گویند و آنچه از زیتون رسیده گیرند زیت عذب نامند و غیرمغشوش او سریعالانتشار بر سطح بدن می باشد و اجزای آن از یکدیگر منقطع نمیگردد بخلاف مغشوش... (از تحفۀ حکیم مؤمن) :... کأنّها کوکب دری یوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه و لا غربیه یکاد زیتها یضی ٔ ولو لم تمسسه نار نور علی نور... (قرآن 35/24).
مرا زیت و زنبوره در کیش هست
چو زنبور هم نوش و هم نیش هست.
نظامی.
گشاده خواندن او بیت بر بیت
رگ مفلوج را چون روغن زیت.
نظامی.
زان همی پرسی چرا این می کنی
که صور زیت است و معنی روشنی.
مولوی.
شبی زیت فکرت همی سوختم
چراغ بلاغت بیفروختم.
سعدی (بوستان).
رجوع به نشوءاللغه ص 74، 75، 77 و تذکرۀ داود ضریر انطاکی و اختیارات بدیعی و تحفۀ حکیم مؤمن شود، نور استعدادها الاصلی. (تعریفات جرجانی). رجوع به زیتون شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هندمینی است که در بخش بدرۀ شهرستان ایلام واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(ای زَ / زِ)
یژه. صورتی از ایزه، علامت تصغیر: نایزه. نایژه. (یادداشت مؤلف). خمبلیزه، به معنی خمبره که خم بسیار کوچک است. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، پسوند است و اتصاف رارساند: پاکیزه. دوشیزه. رجوع به دو معنی بعدی شود، علامت تصغیر است، مانند پاکیزه که مصغر پاک است. (از سبک شناسی ج 1 صص 412- 413) ، یزه که علامت تصغیر است، در آخر کلمه پاکیزه که مخفف پاک است مکرر در معنی تأنیث دیده می شود و کلمه پاکیزه را در مورد زنان پاک و مؤمن آورند. (از سبک شناسی ج 1 صص 413- 414) : بپذیرید آن را به عهد و میثاق من که به هیچ جای ودیعت نکنی آن را مگر پاکان و پاکیزگان. (تاریخ سیستان ص 40 از سبک شناسی)
لغت نامه دهخدا
(یِ زُ)
یکی از جزایر چهارگانه ای است که کشور ژاپن را بوجود می آورند وبوسیلۀ تنگۀ چوغار از جزیره نیسپون که در جهت جنوبی ژاپن واقع و بزرگتر از سه تای دیگر است جدا شده و در گوشۀ جنوبی آن یک قطعه شبه جزیره دراز و معوج موسوم به ’اوسیما’ قرار دارد. از سمت شمال غربی به جزیره دراز موسوم به ساخالین متعلق به دولت روسیه و از سوی شمال شرقی هم به طرف مجمع الجزایر مسمی به کوریله از کشور ژاپن امتداد پیدا کرده و طولش به 560 وعرضش به 450 هزار گز بالغ میباشد و به انضمام جزایرکوچک قوریلۀ نامبرده مساحت سطحش به 6095 کیلومتر ونفوسش به 422300 تن بالغ میگردد و از این رو در هر هزار گز 7 نفر زندگی می کنند و این مقدار نسبت به سایر نقاط ژاپن بسیار کم است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(یَ زَ)
رودباری است و نام ذویزن پادشاه حمیر از آن است زیرا از آن رودبار حمایت و نگهداری کرد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام وادیی. (ناظم الاطباء). نام وادیی است در یمن. (از معجم البلدان). وادیی است به یمن که ’ذو’ بدان اضافه شود و به سبب وزن فعل غیرمنصرف است. ابن جنی گوید اصل آن یزأن است به دلیل اینکه گویند: رمح یزأنی. عبد بنی الحسحاس گوید:
فان تضحکی منی فیارب لیله
ترکتک فیها کالقباء مفرجا
رفعت برجلیها و طامنت رأسها
و سبسبت فیها الیزأنی المحدرجا.
و یزأنی و ازأنی و آزنی هم گفته اند. صاغانی در تکلمه آن را منصرف دانسته و گفته است مادۀ ’زأن’ نامعروف است و ذو به اسماء جنس اضافه نشود و سیبویه گوید از خلیل پرسیدم هرگاه کسی را ’ذومال’ بنامند آیا تغییر می پذیرد؟ خیلی گفت: نه. نمی بینی ’ذویزن’ را استعمال کرده اند و تغییری نیافته است ؟ و ذویزن، بطنی از حمیر است که گروهی بدان منسوبند مانند: ابوالخیر مرثدبن عبداﷲ تابعی مصری که از عمرو و پسر او عبداﷲ و عقبه بن عامر و ابی ایوب انصاری رضی اﷲ عنهم روایت کرده و عبدالرحمان شماسه و یزید بن حبیب از او روایت کرده اند. او به سال 90 هجری قمری درگذشته است ابوالبقا (ابوالتقی) هشام بن عبدالملک یزنی حمصی از اسماعیل بن عیاش و بقیه حدیث کرده و ابوداود و نسائی و ابن ماجه و فریابی و پسر او عمرویه از وی روایت کرده اند. محدثی ثقه است و به سال 251 هجری قمری درگذشته و حسن بن تقی نوادۀ اوست. و ذویزن یکی از پادشاهان حمیر است از این رو بدین نام خوانده شده است که این وادی را حمایت کرده چنانکه گفته اند ذورعین و ذوجدن نام دو قصر در یمن، و نام ذویزن عامربن غوث بن سعد بن عوف بن عدی بن مالک بن زید بن سددبن زرعه بن سبای اصغر است. و شراحیل پسر اوست و ذویزن را به سبب شجاعتی که داشت سیف می نامیدند و زرعه بن عامربن سیف بن نعمان بن عفیر الاوسطبن زرعه بن عفیر الاکبربن الحرث بن نعمان بن قیس بن عبدبن سیف بن ذی یزن از نسل اوست. رسول (ص) به وی نامه نوشت. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یرت
تصویر یرت
چراگاه ایلات وعشایر، محل خیمه وخرگاه، مسکنمنزل، یورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازت
تصویر ازت
گازی بی رنگ و بو که چهار پنجم هوا را تشکیل می دهد، نیتروژن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزت
تصویر رزت
فرانسوی گلنوار گلبرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیت
تصویر زیت
روغن نباتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزت
تصویر عزت
عظمت و بزرگواری و ارجمندی و ارج و سرافرازی
فرهنگ لغت هوشیار
روی و سیمای نامبارک و نا میمون، شوم مقدمه لشکر. دیده ور پیش قراول: ای سپاهت را ظفرلشکر کش ونصرت یزک نی یقین برطول وعرض لشکرت آگه نه شک. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یزه
تصویر یزه
اتصاف را رساند پاکیزه دوشیزه
فرهنگ لغت هوشیار
جنبش، شادمانی نشاط، آوازجوشش دیگ، تردد بانگ رعد، نوعی ازحرکت شتر. یا درهزت آوردن، به جنبش درآوردن باهتزاز درآوردن: (... واستعطافی نمودکه اعظاف محبت اورا درهزت آورد) یک بارجنباندن تحریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخت
تصویر یخت
فرانسوی تازی گشته بنگرید به یاکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزت
تصویر عزت
((عِ زَّ))
سربلند شدن، گرامی شدن، سربلندی، سرافرازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زیت
تصویر زیت
((زَ یا زِ))
روغن زیتون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هزت
تصویر هزت
((هِ زَّ))
جنبش، حرکت، شادمانی، نشاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازت
تصویر ازت
((اَ زُ))
نیتروژن، گازی است بی رنگ و بی بو و بی مزه. در آب بسیار کم حل می شود. علاوه بر هوا در سفیده تخم مرغ و گوشت و شیر و همچنین در شوره یافت می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یزک
تصویر یزک
((یَ زَ))
پیش قراول، جلودار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یشت
تصویر یشت
((یَ شْ))
پرستش، ستایش، بخشی از اوستا در ستایش آفریدگار و امشاسپندان
فرهنگ فارسی معین
ناسزا توهین
فرهنگ گویش مازندرانی
افتخار، احترام گذاشتن، احترام
دیکشنری اردو به فارسی