جدول جو
جدول جو

معنی گیراگیر - جستجوی لغت در جدول جو

گیراگیر
همهمه، غوغا، گیر و دار
تصویری از گیراگیر
تصویر گیراگیر
فرهنگ فارسی عمید
گیراگیر
مرکب از:گیر به معنی گیرنده و گرفتن + الف اتصال یا (میانوند) + گیر مکرر، (از حاشیۀ برهان چ معین)، گرفتگی سخت، (ناظم الاطباء)، هنگام گیرودار، در لحظۀ حساس، در لحظۀ اخیر، (یادداشت به خط مؤلف)،
، غوغا و همهمه و شور، (ناظم الاطباء)،
- گیراگیر جنگ، در لحظۀ حساس جنگ، همهمه و شور و غوغای جنگ، در بحبوحۀ جنگ، (یادداشت مؤلف)،
- در گیراگیر حرکت، در جناح حرکت، (یادداشت به خط مؤلف)،
- در گیراگیر رفتن، در جناح حرکت رفتن، (یادداشت به خط مؤلف)،
- در گیراگیر معرکه، در بحبوحۀ جنگ، (یادداشت به خط مؤلف)،
- روز گیراگیر، روز جنگ و ستیز:
خنجر خسرو است و کلک وزیر
سپر ملک روز گیراگیر،
اوحدی،
رجوع به گیر و دار شود
لغت نامه دهخدا
گیراگیر
سخت گرفتن، هنگام گیر و دار، غوغا همهمه، لحظه حساس. یا درگیر حرکت. در جناح حرکت در حال حرکت. یا در گیراگیر رفتن، در جناح رفتن، یا در گیراگیر جنگ. (معرکه)، در بحبوحه جنگ. یا در گیراگیر چیزی. مشغول آن بودن: تازه در گیراگیر آوردن تو بودم... یا روز گیراگیر. روز جنگ و پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
گیراگیر
بحبوحه، لحظه حساس
تصویری از گیراگیر
تصویر گیراگیر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گردگیر
تصویر گردگیر
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از پسران افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیرگیر
تصویر شیرگیر
شیر گیرنده، کسی که شیر را شکار می کند، کنایه از دلیر، پرزور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردگیر
تصویر گردگیر
آنکه یا آنچه گرد و غبار چیزی را بگیرد، گردگیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیرایی
تصویر گیرایی
گیرنده بودن، تاثیر، نفوذ، حالت مخصوص در سیمای شخص که دیگران را مجذوب سازد، جذابیت، فریبندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگیربگیر
تصویر بگیربگیر
گرفتن و بازداشت کردن پی در پی مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیارگیر
تصویر عیارگیر
عیار گیرنده، صاحب عیار، آنکه عیار سیم وزر را می سنجد
فرهنگ فارسی عمید
(بِ بِ)
حالتی و وضعی که در آن حکومت افراد بسیاری را به قصد حبس یا کشتن دستگیر و بازداشت کند
لغت نامه دهخدا
به معنی زودازود است که مبالغه در زودی و جلدی و تندی و تیزی باشد، (برهان)، از: گور +ا (واسطه) + گور (قیاس شود با کشاکش، سراسر)، قیاس شود با: کردی گور (لحظۀ بسیار معجل در یک کار)، قیاس شود با گیلکی گره گر (پیاپی، دمادم)، و رجوع شود به گورگور، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
سنان در سینه ها پرزور میشد
درون دیده گوراگور میشد،
امیرخسرو (از رشیدی و جهانگیری و انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
دیردیر، دیربدیر، مقابل زود بزود، (یادداشت مؤلف) : بدین سبب مردم محرور را شراب دیرادیر باید خوردن و اگر خود نخورد بهتر و زیباترو نیکوتر باشد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بدین سبب مباشرت کمتر و دیرادیر باید کرد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ دَ / دِ)
عیارگیرنده، کسی که در ضرابخانه زر و سیم مسکوک را امتحان کرده و علامت بر آن میگذارد، (ناظم الاطباء)، معیر، چاشنی گیر زر و سیم، جواهری بامهارت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
محاسب. (آنندراج). آمارگیر. محاسب. (اشتینگاس). رجوع به ایار و اوارجه و ایاره گیر شود، دود. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
اگرمگر. گیاهی است طبی. (یادداشت مؤلف). رجوع به اگرمگر شود
لغت نامه دهخدا
کلمه آهرمنی، خفتن. خوابیدن. تمرگیدن. (یادداشت مؤلف). در حالت نشسته به روی افتاده خوابیدن. (ناظم الاطباء) ، برداشتن. برگرفتن. (یادداشت مؤلف) ، بمعنی ربودن باشد. (برهان) (از آنندراج). ربودن. دزدیدن. گرفتن. (ناظم الاطباء). قاپیدن. (یادداشت مؤلف) :
در خون جگر بسی تپیدم
تا بوسه ای از لبش کپیدم.
عنصری (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به قاپیدن شود، بکارت گرفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به معنی گیراگیر:
نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش
نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های،
منوچهری،
رجوع به گیراگیر شود
لغت نامه دهخدا
قوت گیرندگی توانایی گرفتن: تن گوید: بار خدایا مرا بیافریدی بمانند پاره ای هیزم در دستم گیرایی نبود و در پایم روانی نبود، جذابیت فریبندگی، تاثیر نفوذ، صید کردن، اسارت گرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
گیرا گیر: نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش نیست خالی رزم او از گیر گیر و های های. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
بتندی بسرعت زود ازود: سنان در سینه ها پر زور میشد درون دیده گوراگور میشد. (امیر خسرو) با شعله سوزان: خانه گوراگور میسوخت
فرهنگ لغت هوشیار
شیر گیرنده آنکه شیر را شکار کند و بگیرد، دلیر پر زور پر قوت نیرومند، مست
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه صید گور (خر) کند: گوری الحق دونده بود و جوان گورگیر از پسش چو شیر دوان. (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردگیر
تصویر گردگیر
آنکه گرد و غبار چیزی را بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهر گیر
تصویر گهر گیر
گیرنده جواهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرگیر
تصویر شیرگیر
گیرنده شیر و پیروزمند، شجاع، دلیر و دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوراگور
تصویر گوراگور
((گُ رّ گُ))
با شعله سوزان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراگیر
تصویر فراگیر
متداول، جامع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیرایش
تصویر گیرایش
جذابیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیراگیر
تصویر پیراگیر
محیط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایرادگیر
تصویر ایرادگیر
خرده گیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیرایی
تصویر گیرایی
جذبه، درک، جذابیت
فرهنگ واژه فارسی سره
صیرفی، عیارسنج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهانه جو، بهانه گیر، خرده گیر، رخصه جو، عیب جو، معترض، منتقد، ناقد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سره سره برابر
فرهنگ گویش مازندرانی