جدول جو
جدول جو

معنی گیجینه - جستجوی لغت در جدول جو

گیجینه(نَ / نِ)
به معنی گیج باشد. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به گیج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریجینا
تصویر ریجینا
(دخترانه)
با شکوه، ملکه وار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیمینه
تصویر سیمینه
(دخترانه)
سیمین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوزینه
تصویر گوزینه
جوزینه، حلوایی که با مغز گردو یا بادام درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
جای نگه داشتن چیزهای گرانبها، منسوب به گنج، جای گنج، خزانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلیمینه
تصویر گلیمینه
آنچه از جنس گلیم باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگینه
تصویر گرگینه
پوست گرگ، نوعی پوستین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیجگاه
تصویر گیجگاه
فرورفتگی کوچک در دو طرف پیشانی بین چشم و گوش، شقیقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیرینه
تصویر قیرینه
به رنگ قیر، سیاه، تیره رنگ، برای مثال شبی گیسو فرو هشته به دامن / پلاسین معجر و قیرینه گرزن (منوچهری - ۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشینه
تصویر پیشینه
سابقه، پیشین، سابق، دیرینه، جمع پیشینگان، کسی که در سال های گذشته بوده و سابقاً می زیسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیشینه
تصویر بیشینه
بیشترین مقدار چیزی، بیشترین مقدار ممکن، حداکثر
فرهنگ فارسی عمید
(گَ نَ / نِ)
نام دشتی در مازندران. (از ترجمه سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 173)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ / نِ)
ترکان گنجینه گروهی مردمانند (درحدود ماوراءالنهر) اندک و اندر کوهی که میان ختلان و چغانیانیه اندر دره ای نشسته اند. و جایی سخت استواراست و این مردمانی اند دزدپیشه، کاروان شکن و شوخ روی و اندران دزدی جوانمردپیشه و ایشان تا سی فرسنگ و چهل فرسنگ از گرد آن ناحیت خویش بروند به دزدی و ایشان با امیر ختلان و آن چغانیان پیوستگی نمایند. (حدود العالم). خوارزمی می نویسد: ’الهیاطله جیل من الناس کانت لهم شوکه و کانت لهم بلاد طخارستان و اتراک خلج و کنجینه من بقایاهم’. (مفاتیح العلوم چ مصر ص 119)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ / نِ)
منسوب به گنج. رجوع به گنج شود، جای گنج. (غیاث اللغات) (آنندراج). خزینه. خزانه. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب). سهوه. قیلّد. قیطون. لحیزاء. مخدع. مخزن. مفتح. مقلاد. (منتهی الارب). مقلده. (دهار) :
به گنجینه سپارم گنج را باز
بدین شکرانه گردم گنج پرداز.
نظامی.
به گنجینۀ این دکان تاختم
زر خود برابر برانداختم.
نظامی.
تا قدمش بر سر گنجینه بود
صورت شاهیش بر آئینه بود.
نظامی.
پریشان کن امروز گنجینه چست
که فردا کلیدش نه در دست تست.
سعدی (بوستان).
، خزانه. مخزن. انبار. (ناظم الاطباء) :
داشت خنبی چند از روی به گنجینه
که در او برنرسیدی پیل از سینه.
منوچهری (دیوان چ 1 دبیرسیاقی ص 165).
باغی که بد از برف چو گنجینه نداف
بنگرش چو دیبای محلق شده چون شوش.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 232).
در هفت گنجینه را باز کرد
برسم کیان خلعتی ساز کرد.
نظامی.
فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینۀ محبت اوست.
حافظ.
، مجازاًبه اطلاق ظرف بر مظروف بمعنی مال کثیر نیز می آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). مال بسیار و محصول. (ناظم الاطباء). گنج:
بر آن گنجینه فرهاد آفرین خواند
ز دستش بستد و در پایش افشاند.
نظامی.
، مجازاً خراج، دفتر کوچکی که در جیب گذارند، شربت خانه. (ناظم الاطباء) ، موزه. متحف، مخزن کتاب در کتابخانه. (واژه های مصوبۀ فرهنگستان). در اصطلاح کتابداری، به جای مخزن کتاب پذیرفته شده و آن مکانی است که کتابها را مطابق ترتیب معینی در آن مرتب نموده چون بخواهند هر یک را به آسانی یافته در دسترس خوانندگان میگذارند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ نِ)
دهی است از دهستان بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 13هزارگزی باختر راه شوسۀ اهواز به آبادان واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه اش 300 تن است. آب آن از کارون تأمین میشود. محصول آن غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
اسم مفعول از گیجیدن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، به معنی دماغ پریشان شده. (برهان قاطع). پریشان شده. (ناظم الاطباء). پریشان خاطر. (انجمن آرا) ، سراسیمه گشته و سرگردان و حیران گردیده. (برهان قاطع). سرگردان و حیران گردیده. (ناظم الاطباء) ، کم هوش. (انجمن آرا). رجوع به گیج شدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
منسوب به گیس و گیسو. (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 314) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب به سیم نقره یی ساخته از سیم. یا سیمین صولجان. هلال ماه نو. یا سیمین قواره. ماه قمر، سفید روشن، خوب ظریف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیرینه
تصویر قیرینه
زفتینه گژفین سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به گرگ، پوست گرگ، نوعی از پوستین: صید گاهش زخون دریا جوش گاه گرگینه گه پلنگی پوش. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرینه
تصویر شیرینه
زرد زخم شیرینک، چوبی که جغرات را زنند تا مسکه بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که از گلیم پشمین ساخته شود: ... پس گفت: شما دانید که من اینجا که آمدم لباس شما گلیمینه بود و طعام شما درشت و من شما را توانگر کردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشینه
تصویر پیشینه
دیرینه، سابق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرینه
تصویر دیرینه
قدیم، کهن، دیرین، کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشینه
تصویر بیشینه
حداکثر، دست پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیسینه
تصویر گیسینه
منسوب به گیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
جای گنج، مخزن، مفتح، مال بسیار و محصول، گنج، خراج، موزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
((گَ نِ))
خزانه، جای نگه داری زر و سیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیشینه
تصویر بیشینه
حداکثر، اکثریت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشینه
تصویر پیشینه
قدمت، سابقه، سوابق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گنجینه
تصویر گنجینه
خزانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرینه
تصویر دیرینه
قدمت، با قدمت، پرقدمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیرینه
تصویر زیرینه
حد سفلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گنجانه
تصویر گنجانه
ظرفیت
فرهنگ واژه فارسی سره
خزانه، خزینه، دفینه، کنز، گنج، مخزن
فرهنگ واژه مترادف متضاد