گودالی که عمق آن از یک متر بیشتر نباشد، گود، گودال اسبی که موهای سرخ و سفید درهم آمیخته داشته باشد، کبک، برای مثال وگر به بلخ زمانی شکار چال کند / بیاکند همه وادیش را به بط و به چال (عماره - ۳۵۹) چال کردن: گود کردن، دفن کردن چیزی در زیر خاک
گودالی که عمق آن از یک متر بیشتر نباشد، گود، گودال اسبی که موهای سرخ و سفید درهم آمیخته داشته باشد، کبک، برای مثال وگر به بلخ زمانی شکار چال کند / بیاکند همه وادیش را به بط و به چال (عماره - ۳۵۹) چال کردن: گود کردن، دفن کردن چیزی در زیر خاک
فریب، خدعه جرب، نوعی بیماری پوستی واگیردار که باعث سوزش و خارش پوست بدن و پیدا شدن جوش های بسیار ریز روی پوست می شود، انگل آن در زیر پوست بدن سوراخ هایی ایجاد می کند، گر، گری، اندروب، اندوب، انروب شغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شگال، تورک، توره، اهمر غلاف پنبه، غوزۀ پنبه گاورس، دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاورس، بسل، شوشو سرگین گوسفند که به پشم های زیر دنبۀ او آویخته و خشک شده باشد
فریب، خدعه جَرَب، نوعی بیماری پوستی واگیردار که باعث سوزش و خارش پوست بدن و پیدا شدن جوش های بسیار ریز روی پوست می شود، انگل آن در زیر پوست بدن سوراخ هایی ایجاد می کند، گَر، گَری، اَندُروب، اَندوب، اَنروب شُغال، پستانداری گوشت خوار و از خانوادۀ سگ که از پرندگان کوچک و اهلی تغذیه می کند، شَگال، تورَک، تورِه، اَهمَر غلاف پنبه، غوزۀ پنبه گاوَرس، دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاوَرس، بَسَل، شوشو سرگین گوسفند که به پشم های زیر دنبۀ او آویخته و خشک شده باشد
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
جَوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچِه، بارجامِه، گالِه، غَنج، ایزُغُنج، غِرار، غِرارِه، جِوالِق، شَکیش
قسمی ارزن، گاورس، (برهان)، به هندی کنگی، (آنندراج) : من و غلام و کنیزک بدان شده قانع که هر سه روز همی یافتیم یک من گال، مسعودسعد، در آرزوی آنم کز ملک و ضیعتی آرد بریع برزگرم ده قفیز گال، مسعودسعد، مائیم و این چمن تو رو ای مرغ دانه چین طاوس و جنت و گنجشک و کشت و گال، امیرخسرو دهلوی، بر کرد هر دقیقه ای این شعر تر ملک لرزان نگر چو بچۀ گنجشک بهر گال، امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)، ، سرگین که در زیر دنبۀ گوسفند از پشم آویخته و خشک شده باشد، (از برهان) (رشیدی)، نوعی از عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند، (برهان) (غیاث)، غنده، (آنندراج)، خروس، (برهان)، نوعی از گل، (غیاث)، غوزه و غلاف پنبه، (برهان)، غوزۀ پنبه که سبز و ناشکفته باشد، (آنندراج)، شغال و آن جانوری باشدمانند روباه لیکن از روباه کوچکتر است، (برهان)، مخفف شگال، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : شد عدو غره به حلم تو و لیکن نشود پنجۀ شیر فلک شست ز سرپنجۀ گال، (رشیدی، از برهان قاطع چ معین)، ، فریاد و آواز، (برهان)، فریاد بلند، رجوع به گالیدن شود، امر از گالیدن بمعنی دور شدن، گریختن و کناره گرفتن، رجوع به گالیدن شود، چوب کوتاه تر الک دولک، این کلمه در ترکیب جزءمؤخر کلمات آید: گوگال، پوست گال
قسمی ارزن، گاورس، (برهان)، به هندی کنگی، (آنندراج) : من و غلام و کنیزک بدان شده قانع که هر سه روز همی یافتیم یک من گال، مسعودسعد، در آرزوی آنم کز ملک و ضیعتی آرد بریع برزگرم ده قفیز گال، مسعودسعد، مائیم و این چمن تو رو ای مرغ دانه چین طاوس و جنت و گنجشک و کشت و گال، امیرخسرو دهلوی، بر کرد هر دقیقه ای این شعر تر ملک لرزان نگر چو بچۀ گنجشک بهر گال، امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)، ، سرگین که در زیر دنبۀ گوسفند از پشم آویخته و خشک شده باشد، (از برهان) (رشیدی)، نوعی از عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند، (برهان) (غیاث)، غنده، (آنندراج)، خروس، (برهان)، نوعی از گل، (غیاث)، غوزه و غلاف پنبه، (برهان)، غوزۀ پنبه که سبز و ناشکفته باشد، (آنندراج)، شغال و آن جانوری باشدمانند روباه لیکن از روباه کوچکتر است، (برهان)، مخفف شگال، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : شد عدو غره به حلم تو و لیکن نشود پنجۀ شیر فلک شست ز سرپنجۀ گال، (رشیدی، از برهان قاطع چ معین)، ، فریاد و آواز، (برهان)، فریاد بلند، رجوع به گالیدن شود، امر از گالیدن بمعنی دور شدن، گریختن و کناره گرفتن، رجوع به گالیدن شود، چوب کوتاه تر الک دولک، این کلمه در ترکیب جزءمؤخر کلمات آید: گوگال، پوست گال
چاله، گودال، مغاک، حفره، گودی، گوی و مغاکی را گویند که درآن توان ایستاد یعنی زیاده بر دو گز نباشد، (برهان)، گودال بود و آن را چاله نیز گویند، گودال و چاه کوچک که چاله گویند، (انجمن آرا)، (آنندراج)، گودال، مانند چاه کم عمق که عموماً خشک باشد، (فرهنگ نظام)، گوی که جولاهگان پاهای خود را در آن آویزند، (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، گودال جای پای جولاهه، (فرهنگ نظام)، پاچال، گوی تاریک که مجرمان را در آن محبوس سازند، سیاه چال، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام)، ، اصل کلمه ’سیلو’، آنجا که جو و گندم در آن فروریزند نگاه داشتن را، انبار غله: ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر دو چشم سوی جو و دل به خنبه و زی چال، ؟ (فرهنگ اسدی در لغت خنبه ص 470)، کله در چول و غله اندر چال نتوان داشت چله از سرحال، اوحدی (از آنندراج)، ، گوی که در آن یخ گذارند، یخ چال، (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام)، گروی که دو سه کس در قمار با هم بندند و برند و گویند ’فلانی چال کرد’ یعنی گرو را برد، (برهان) (جهانگیری) : هیچ میدانی که اینجا با حریف مهره دزد جان همی بازی بخصلی تو به هر چال قمار، جمال الدین عبدالرزاق (از جهانگیری)، چال قمار، چال قمارخانه، (انجمن آرا) (آنندراج) : فلک تختۀ نرد و سیاره مهره زمین جمله چال قمار است گویی، شرف شفروه (از انجمن آرا)، - چال قمار، گودال محل قماربازی، چال قمار هم در قدیم بوده که قماربازان در آن پنهان قمار میباختند، (فرهنگ نظام)، ، بمعنی آشیان مرغ هم آمده است (برهان)، آشیانه، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، آشیانۀ مرغان، (فرهنگ نظام) : سیه مست مرغی درآمد بچال زرین بیضه بنهفت در زیر بال، ملک قمی (در وصف آمدن شب، از جهانگیری)، ، مرغی بود چند زاغی و طعم گوشتش چون گوشت بط باشد، (فرهنگ اسدی)، نوعی از مرغابی باشد و آن دو قسم است بزرگ و کوچک، بزرگ آن را که در جثه بمقدار غاز است ’خرچال’ و کوچک آن را که ببزرگی زاغ است ’چال’ گویند، و به ترکی هوبره است که بعربی حباری و بترکی توغدری خوانند، (برهان)، کبک و کبگک گویند و بعربی حباری و بترکی توغدری، (جهانگیری)، و کبک دری را نیز گفته اند، (برهان)، کبک دری باشد، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، مرغی است که نام دیگرش کبک است و قسم بزرگ آن کبک دری و خرچال گفته میشود، (فرهنگ نظام)، چرز، (حاشیۀ احوال و اشعار رودکی ص 1067) : و گر ببلخ زمانی شکار چال کند بیاکند همه وادیش را ببط و بچال، عماره (از فرهنگ اسدی)، چو باز را بکند بازدار مخلب و پر بروز صید برو کبک راه گیرد و چال، شاهسار (از فرهنگ اسدی)، چو پیروز دید آنچنان چال را نشان ظفر یافت آن فال را، نظامی (ازانجمن آرا)، یگانه خسرو صاحبقران که از عدلش رود به پرسش، شاهین ب خانه بط و چال، شمس فخری (ازجهانگیری)، ، گودی زنخ، چال زنخ، چاه زنخدان: شد دل خستۀ من بستۀ چال زنخت ز آنکه انباشته شد تا به لب آن چال بمشک، ابن یمین (از جهانگیری)، ، هر چیز دو موی را گویند، (برهان)، دوموی را گویند عموماً، (جهانگیری)، سیاه و سفید، سرخ و سفید، اسبی که موی آن سرخ و سفید و درهم آمیخته باشد، (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) : در سر گرفته با نقط کلک اصفرت گلگون آسمان هوس چال و ابرشی، اخسیکتی (از انجمن آرا)، از بوی مشک تبت کان صحن صیدگه راست آغشته بود با خاک از نعل بور و چالش، خاقانی (دیوان چ سجادی ص 228)، ، بمعنی اسب عموماً، (انجمن آرا) (آنندراج)، دو فرسنگ، بزبان علمی اهل هند هر چهار گروه راه، یک چال است و هردو گروه یک فرسنگ پس چالی دو فرسنگ باشد، بزبان متعارف اهل هند بمعنی رفتار است، (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، گام و رفتار، (ناظم الاطباء)، امر برفتن یعنی راه رو، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، نام نوعی از ماهی، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، پسوند مکانی مانند: اترک چال، احمدچال، انارچال، آهک چال، انار مرزچال، باف چال، پاچال، پامچال، پشمه چال، پیاز چال، ترک چال، توچال، جوزچال، خرمنده چال، خشه چال، دیوچال، زردی چال، زرشک چال، زغال چال، زندان چال، سرخه چال، سنگ چال، سیاه چال، سه پشته چال، سیب چال، فنگ چال، کپورچال، کردی چال، کرکره چال، کنگرچال، کنگله چال، کافرچال، کبودچال، مرادچال، منکی چال، نفت چال، گله چال، مازیه چال، مسجدچال، نرگس چال، ونده چال، ولیک چال، وینه چال، هفت چال، هلوچال، هلی چال، هزارچال، یخ چال
چاله، گودال، مغاک، حفره، گودی، گوی و مغاکی را گویند که درآن توان ایستاد یعنی زیاده بر دو گز نباشد، (برهان)، گودال بود و آن را چاله نیز گویند، گودال و چاه کوچک که چاله گویند، (انجمن آرا)، (آنندراج)، گودال، مانند چاه کم عمق که عموماً خشک باشد، (فرهنگ نظام)، گوی که جولاهگان پاهای خود را در آن آویزند، (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، گودال جای پای جولاهه، (فرهنگ نظام)، پاچال، گوی تاریک که مجرمان را در آن محبوس سازند، سیاه چال، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام)، ، اصل کلمه ’سیلو’، آنجا که جو و گندم در آن فروریزند نگاه داشتن را، انبار غله: ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر دو چشم سوی جو و دل به خنبه و زی چال، ؟ (فرهنگ اسدی در لغت خنبه ص 470)، کله در چول و غله اندر چال نتوان داشت چله از سرحال، اوحدی (از آنندراج)، ، گوی که در آن یخ گذارند، یخ چال، (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ نظام)، گروی که دو سه کس در قمار با هم بندند و برند و گویند ’فلانی چال کرد’ یعنی گرو را برد، (برهان) (جهانگیری) : هیچ میدانی که اینجا با حریف مهره دزد جان همی بازی بخصلی تو به هر چال قمار، جمال الدین عبدالرزاق (از جهانگیری)، چال قمار، چال قمارخانه، (انجمن آرا) (آنندراج) : فلک تختۀ نرد و سیاره مُهره زمین جمله چال قمار است گویی، شرف شفروه (از انجمن آرا)، - چال قمار، گودال محل قماربازی، چال قمار هم در قدیم بوده که قماربازان در آن پنهان قمار میباختند، (فرهنگ نظام)، ، بمعنی آشیان مرغ هم آمده است (برهان)، آشیانه، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، آشیانۀ مرغان، (فرهنگ نظام) : سیه مست مرغی درآمد بچال زرین بیضه بنهفت در زیر بال، ملک قمی (در وصف آمدن شب، از جهانگیری)، ، مرغی بود چند زاغی و طعم گوشتش چون گوشت بط باشد، (فرهنگ اسدی)، نوعی از مرغابی باشد و آن دو قسم است بزرگ و کوچک، بزرگ آن را که در جثه بمقدار غاز است ’خرچال’ و کوچک آن را که ببزرگی زاغ است ’چال’ گویند، و به ترکی هوبره است که بعربی حباری و بترکی توغدری خوانند، (برهان)، کبک و کبگک گویند و بعربی حباری و بترکی توغدری، (جهانگیری)، و کبک دری را نیز گفته اند، (برهان)، کبک دری باشد، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، مرغی است که نام دیگرش کبک است و قسم بزرگ آن کبک دری و خرچال گفته میشود، (فرهنگ نظام)، چرز، (حاشیۀ احوال و اشعار رودکی ص 1067) : و گر ببلخ زمانی شکار چال کند بیاکند همه وادیش را ببط و بچال، عماره (از فرهنگ اسدی)، چو باز را بکند بازدار مخلب و پر بروز صید برو کبک راه گیرد و چال، شاهسار (از فرهنگ اسدی)، چو پیروز دید آنچنان چال را نشان ظفر یافت آن فال را، نظامی (ازانجمن آرا)، یگانه خسرو صاحبقران که از عدلش رود به پرسش، شاهین ب خانه بط و چال، شمس فخری (ازجهانگیری)، ، گودی زنخ، چال زنخ، چاه زنخدان: شد دل خستۀ من بستۀ چال زنخت ز آنکه انباشته شد تا به لب آن چال بمشک، ابن یمین (از جهانگیری)، ، هر چیز دو موی را گویند، (برهان)، دوموی را گویند عموماً، (جهانگیری)، سیاه و سفید، سرخ و سفید، اسبی که موی آن سرخ و سفید و درهم آمیخته باشد، (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) : در سر گرفته با نقط کلک اصفرت گلگون آسمان هوس چال و ابرشی، اخسیکتی (از انجمن آرا)، از بوی مشک تبت کان صحن صیدگه راست آغشته بود با خاک از نعل بور و چالش، خاقانی (دیوان چ سجادی ص 228)، ، بمعنی اسب عموماً، (انجمن آرا) (آنندراج)، دو فرسنگ، بزبان علمی اهل هند هر چهار گروه راه، یک چال است و هردو گروه یک فرسنگ پس چالی دو فرسنگ باشد، بزبان متعارف اهل هند بمعنی رفتار است، (برهان) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، گام و رفتار، (ناظم الاطباء)، امر برفتن یعنی راه رو، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، نام نوعی از ماهی، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، پَسوَندِ مَکانی مانند: اترک چال، احمدچال، انارچال، آهک چال، انار مرزچال، باف چال، پاچال، پامچال، پشمه چال، پیاز چال، ترک چال، توچال، جوزچال، خرمنده چال، خشه چال، دیوچال، زردی چال، زرشک چال، زغال چال، زندان چال، سرخه چال، سنگ چال، سیاه چال، سه پشته چال، سیب چال، فنگ چال، کپورچال، کردی چال، کرکره چال، کنگرچال، کنگله چال، کافرچال، کبودچال، مرادچال، منکی چال، نفت چال، گله چال، مازیه چال، مسجدچال، نرگس چال، ونده چال، ولیک چال، وینه چال، هفت چال، هلوچال، هلی چال، هزارچال، یخ چال
مؤلف مرآت البلدان از قول صاحب معجم البلدان نویسد: ’یکی از دهات آذربایجان است در چهار فرسخی مداین که ابن حجاج آن را ’کال’ گفته و شعری در مذمت آن سروده’، (مرآت البلدان ج 4 ص 72) دهی است از ولایت قزوین که سربلوک رامند است، (برهان) (جهانگیری)، مؤلف انجمن آراء نویسد: نام قریه ای ازقزوین، و معروف است، شال نام قلعه ای است بین فراهان و قزوین و حصار محکمی داشته است، (زندیه غفاری) دهی است ازبدخشان که در آن نمک کانی بهمرسد، (فرهنگ رشیدی)
مؤلف مرآت البلدان از قول صاحب معجم البلدان نویسد: ’یکی از دهات آذربایجان است در چهار فرسخی مداین که ابن حجاج آن را ’کال’ گفته و شعری در مذمت آن سروده’، (مرآت البلدان ج 4 ص 72) دهی است از ولایت قزوین که سربلوک رامند است، (برهان) (جهانگیری)، مؤلف انجمن آراء نویسد: نام قریه ای ازقزوین، و معروف است، شال نام قلعه ای است بین فراهان و قزوین و حصار محکمی داشته است، (زندیه غفاری) دهی است ازبدخشان که در آن نمک کانی بهمرسد، (فرهنگ رشیدی)
گاله. پهلوی گوبال و گوال، کردی جوهال، طبری گوال (جوال) ، مازندرانی کنونی گوال، گال، غال، گلپایگانی گوال (کیسه ای که در آن پهن ریزند) ، معرب آن جوال. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بر وزن و معنی جوال است و جوال معرب آن است. (برهان) ، گوشه و خلوتگاه، قسمی از ماهی که فرنگیان کارپ نامند. (ناظم الاطباء)
گاله. پهلوی گوبال و گوال، کردی جوهال، طبری گوال (جوال) ، مازندرانی کنونی گوال، گال، غال، گلپایگانی گوال (کیسه ای که در آن پِهِن ریزند) ، معرب آن جوال. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بر وزن و معنی جوال است و جوال معرب آن است. (برهان) ، گوشه و خلوتگاه، قسمی از ماهی که فرنگیان کارپ نامند. (ناظم الاطباء)
عبیر سرخ که از رنگ بقم سازند و متعارف هندوستان است. (آنندراج) : همچو چنار گر بودت صدهزار دست برگ طرب به خاک نشان و گلال گیر. ملا قاسم مشهدی (از آنندراج)
عبیر سرخ که از رنگ بقم سازند و متعارف هندوستان است. (آنندراج) : همچو چنار گر بودت صدهزار دست برگ طرب به خاک نشان و گلال گیر. ملا قاسم مشهدی (از آنندراج)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع در 6هزارگزی باختر پاوه و 4هزارگزی باختر راه اتومبیل رو پاوه به نوسود. هوای آن سرد و دارای 400 تن سکنه است. آب آنجا ازرود خانه شمشیر و محصول آن غلات، گردو، انجیر، عسل وزردآلو است. شغل اهالی زراعت و گله داری و مکاری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع در 6هزارگزی باختر پاوه و 4هزارگزی باختر راه اتومبیل رو پاوه به نوسود. هوای آن سرد و دارای 400 تن سکنه است. آب آنجا ازرود خانه شمشیر و محصول آن غلات، گردو، انجیر، عسل وزردآلو است. شغل اهالی زراعت و گله داری و مکاری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)