قسمی ارزن، گاورس، (برهان)، به هندی کنگی، (آنندراج) : من و غلام و کنیزک بدان شده قانع که هر سه روز همی یافتیم یک من گال، مسعودسعد، در آرزوی آنم کز ملک و ضیعتی آرد بریع برزگرم ده قفیز گال، مسعودسعد، مائیم و این چمن تو رو ای مرغ دانه چین طاوس و جنت و گنجشک و کشت و گال، امیرخسرو دهلوی، بر کرد هر دقیقه ای این شعر تر ملک لرزان نگر چو بچۀ گنجشک بهر گال، امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)، ، سرگین که در زیر دنبۀ گوسفند از پشم آویخته و خشک شده باشد، (از برهان) (رشیدی)، نوعی از عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند، (برهان) (غیاث)، غنده، (آنندراج)، خروس، (برهان)، نوعی از گل، (غیاث)، غوزه و غلاف پنبه، (برهان)، غوزۀ پنبه که سبز و ناشکفته باشد، (آنندراج)، شغال و آن جانوری باشدمانند روباه لیکن از روباه کوچکتر است، (برهان)، مخفف شگال، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : شد عدو غره به حلم تو و لیکن نشود پنجۀ شیر فلک شست ز سرپنجۀ گال، (رشیدی، از برهان قاطع چ معین)، ، فریاد و آواز، (برهان)، فریاد بلند، رجوع به گالیدن شود، امر از گالیدن بمعنی دور شدن، گریختن و کناره گرفتن، رجوع به گالیدن شود، چوب کوتاه تر الک دولک، این کلمه در ترکیب جزءمؤخر کلمات آید: گوگال، پوست گال