جدول جو
جدول جو

معنی گال

گال
قسمی ارزن، گاورس، (برهان)، به هندی کنگی، (آنندراج) :
من و غلام و کنیزک بدان شده قانع
که هر سه روز همی یافتیم یک من گال،
مسعودسعد،
در آرزوی آنم کز ملک و ضیعتی
آرد بریع برزگرم ده قفیز گال،
مسعودسعد،
مائیم و این چمن تو رو ای مرغ دانه چین
طاوس و جنت و گنجشک و کشت و گال،
امیرخسرو دهلوی،
بر کرد هر دقیقه ای این شعر تر ملک
لرزان نگر چو بچۀ گنجشک بهر گال،
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)،
، سرگین که در زیر دنبۀ گوسفند از پشم آویخته و خشک شده باشد، (از برهان) (رشیدی)، نوعی از عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند، (برهان) (غیاث)، غنده، (آنندراج)، خروس، (برهان)، نوعی از گل، (غیاث)، غوزه و غلاف پنبه، (برهان)، غوزۀ پنبه که سبز و ناشکفته باشد، (آنندراج)، شغال و آن جانوری باشدمانند روباه لیکن از روباه کوچکتر است، (برهان)، مخفف شگال، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
شد عدو غره به حلم تو و لیکن نشود
پنجۀ شیر فلک شست ز سرپنجۀ گال،
(رشیدی، از برهان قاطع چ معین)،
، فریاد و آواز، (برهان)، فریاد بلند، رجوع به گالیدن شود،
امر از گالیدن بمعنی دور شدن، گریختن و کناره گرفتن، رجوع به گالیدن شود، چوب کوتاه تر الک دولک، این کلمه در ترکیب جزءمؤخر کلمات آید: گوگال، پوست گال
لغت نامه دهخدا