معنی چال
- چال
- گودالی که عمق آن از یک متر بیشتر نباشد، گود، گودال
اسبی که موهای سرخ و سفید درهم آمیخته داشته باشد، کبک،برای مثال وگر به بلخ زمانی شکار چال کند / بیاکند همه وادیش را به بط و به چال (عماره - ۳۵۹)
چال کردن: گود کردن، دفن کردن چیزی در زیر خاک
