جدول جو
جدول جو

معنی گویزه - جستجوی لغت در جدول جو

گویزه
(گُ زِ / زَ یِ هَِکَ رِ / رَ)
دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز. واقع در 42هزارگزی باختر سقز و5هزارگزی باختر کانی بند. کوهستانی و هوای آن سردسیرو سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و حبوب است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گویچه
تصویر گویچه
گلبول، سلول های تشکیل دهندۀ خون که به دو گونۀ سفید و قرمز تقسیم می شوند، گویچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
چیزی که به چیز دیگر آویخته شده، آویخته، گوشواره، گردن بند، گوشواره، در علم زیست شناسی آپاندیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلیزه
تصویر گلیزه
کوزه، ظرف سفالی دسته دار یا بی دسته، کوچک تر از خم برای آب یا چیز دیگر، برای مثال چو کرد او گلیزه پر از آب جوی / به آب گلیزه فروشست روی (منطقی - شاعران بی دیوان - ۲۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مویزه
تصویر مویزه
سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، دبق، داروش، سگ پستان، دارواش، سنگ پستان، شیرینک، مویزک عسلی، مویزج عسلی
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 8000گزی جنوب سنندج کنار شوسۀ سنندج به کرمانشاه. دارای 150 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ زَ)
قصبه ای است بخوزستان، گروهی ازمحدثان بدین قصبه منسوبند. (از منتهی الارب). شهرکی است از اقلیم خوزستان بر دوازده فرسنگی اهواز. (ابن خلکان). روستای بزرگی است در نواحی بصره. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ / زِ)
شراب انگور و می. (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(تُ زَ)
به لغت بربر بیگاریی که شامل شخم زدن زمینهای کشاورزی به مدت یک روزو به وسیلۀ افراد یک قبیله انجام می گیرد و این حق برای تمام مالکان و اجاره کنندگان املاک شناخته شده است.... (از دزی ج 1 ص 155). رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
سبو بود. (فرهنگ اسدی) :
چو کرد او گلیزه پر از آب جوی
به آب گلیزه فروشست روی.
منطقی
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ / زِ)
قاچاق: از ایران چای... را بی گمرک گریزه می آورند. (از کتاب تحفۀ اهل بخارا)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 45هزارگزی شمال خاوری دژشاهپور و 10هزارگزی مرز ایران و عراق. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 150 تن است. آب آن از رود خانه محلی و چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. پاسگاه مرزبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ شَ / شِ)
گودوش. گودوشه. گاودوش. گاودوشه. (فرهنگ نظام). بمعنی گویش است که ظرف و انای شیر و ماست باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ وَ زَ)
مصغر حوزه. (معجم البلدان). رجوع به حوزه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
گوی کوچک. گوی خرد. گویک. گوچه. رجوع به گوچه شود، در تداول علمی آن را بجای گلبول به کار برند. رجوع به گلبول شود
لغت نامه دهخدا
(جَ / جِ سُ)
دهی است از دهستان کلیایی بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 37هزارگزی شمال باختر سنقر و 3هزارگزی سایه کر. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 95 تن است. آب آن از چشمه و رود خداداد تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب و توتون و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه، جاجیم و پلاس بافی است. تابستان از سایه کر اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ وی زَ)
نام دختری که با هابیل از یک شکم بود چنانکه اقلیما با قابیل. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ / زِ)
به معنی گواز است (جهانگیری) (برهان) ، و آن چوبی باشد که ستوران را بدان رانند. (برهان). جواز. غباز. غبازه. گواز. و رجوع به گواز و شعوری ج 2 ص 327 شود، هاون چوبی. (برهان) (آنندراج). و رجوع به گواز شود، خانه زنبور. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ / زِ)
ده کوچکی است از دهستان پهلوی دژ بخش بانه شهرستان سقز. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری بانه. سکنۀ آن 40 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هَُ وَ / وِ زِ)
مرکز بخش هویزه از شهرستان دشت میشان. در 40هزارگزی جنوب خاوری سوسنگرد. آب آن از شعبه رود کرخه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. مرکز ادارات بخش مانند بخشداری، آمار، پست و تلگراف، دارائی و گمرک در این قصبه برقرار است. درمانگاهی در این محل تشکیل گردیده و مورد استفادۀ سکنۀ بخش است. آب مشروب بوسیلۀ موتور آب کشی تأمین میشود. دارای دبستان است. از آثار قدیمی یک مسجد و بنای زیارتگاه ابراهیم خلیل و چند امام زادۀ دیگر است. ساکنین از طایفۀ موالی سیس و کوت هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بَ / بِ)
گوشوار. گوشواره. قرطه:
ای از تو مرا گوش پر و دیده تهی
خوش آنکه ز گوش پای در دیده نهی
تو مردم دیده ای نه آویزۀ گوش
از گوش بدیده آ که در دیده بهی.
کمال اسماعیل.
نخشبیهای وی از گوهر پاک
کرد یاقوت تر آویزۀ تاک.
جامی.
در نظم من در سراسر جهان
شد آویزۀ گوش شاهنشهان.
هاتفی.
و بیشتر این کلمه به معنی الماس و دیگر گوهرهای ثمین است که بحلقۀ گوشواره آویزند یا در نگین دان آن نشانند.
- آویزۀ گوش کردن گفته ای را، آن را فراموش نکردن. از آن پند و عبرت گرفتن. هماره بدان کار کردن
آپاندیس. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مویزه
تصویر مویزه
مویزک عسلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویچه
تصویر گویچه
گوی کوچک گویک، گلبول
فرهنگ لغت هوشیار
ظروف شیر و ماست و دوغ، چوبی که بدان دوغ را جهت بر آوردن مسکه زنند شیرزنه
فرهنگ لغت هوشیار
ظروف شیر و ماست و دوغ، چوبی که بدان دوغ را جهت بر آوردن مسکه زنند شیرزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمیزه
تصویر گمیزه
مخلوط آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدستی باشد که گاو و خر دیگر ستوران را بدان دانند: دوستان را بیافتی بمراد سر دشمن نکوفتی بگواز. (فرخی)، واحد طول معادل ذراع: در ازای از گواز های ما، هاون چوبین جواز. تخم مرغ نیم پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریزه
تصویر گریزه
قاچاق: از ایران چای... را بی گمرک گریزه می آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلیزه
تصویر گلیزه
سبو: چو کرد او گلیزه پر از آب جوی باب گلیزه فروشست روی. (منطقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
گوشواره، گوشوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوازه
تصویر گوازه
((گُ زَ یا زِ))
تخم مرغ نیم پخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
((زِ))
گوشواره، آپاندیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گریزه
تصویر گریزه
((گُ زَ یا زِ))
قاچاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آویزه
تصویر آویزه
آپاندیس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گمیزه
تصویر گمیزه
محلول
فرهنگ واژه فارسی سره