جدول جو
جدول جو

معنی گوپیازه - جستجوی لغت در جدول جو

گوپیازه
(زَ / زِ)
طعامی است متعارف در بلخ، وآن به گه پیاز بلخی شهرت دارد. (برهان) :
به سیرکوبۀ رازی به دست حیدر رند
به گوپیازۀ بلخی به خوان جعفر باب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 54).
آیی چو سیرکوبۀ رازی به بانگ و نیست
جز بر دو گوپیازۀ بلخیت دستگاه
دیگ هوس مپز که چو خوان مسیح هست
کس گوپیازۀتو نیارد به خوان شاه.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 919).
، در بعضی نوشته: نام تره ای بدبو. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گوپیازه
طعامی بود متداول در شهر بلخ گه پیاز بلخی: دیگ هوس مپز که چو خوان مسیح هست کس گو پیازه تو نیارد بخوان شاه. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوپاره
تصویر گوپاره
گواره، برای مثال وای از آن آوا که گر گوپاره آنجا بگذرد / بفکند نازاده بچه باز گیرد زاده شیر (منجیک - ۲۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
(دُ زَ / زِ)
نوعی از بریان که از مسکه و زردچوبه و سیر و پیاز و دیگرافزارها ترتیب می دهند. (ناظم الاطباء). نوعی از قلیه و نانخورش. (آنندراج). طاس کباب. (یادداشت مؤلف) :
لاتخرجن من البیوت لغازه او غیر غازه
لایقتنصک القانصون فیطبخونک دوپیازه.
شیخ بهایی.
، نوعی از نان خورش بدون چربی. (ناظم الاطباء) ، شرم مرد:
حلق زیرینت باز چرب کند
قلیۀ خشک دوپیازۀ من.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دُ زَ)
نام ملایی ظریف بوده است در هند مانند عبید زاکانی. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
بیکار. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). کاهل
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو رَ / رِ)
مخفف گاویاره. گلۀ گاو. ظاهراًمصحف گوباره باشد. رجوع به گاباره و گاوباره شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو رَ / رِ)
رمۀ گاو و خر. (لغت فرس ص 467). گلۀ گاومیش. (رشیدی) :
وای از آن آوا که گر گوپاره زآنجا بگذرد
بفکند نازاده بچه بازگیرد زاده شیر.
منجیک (از لغت فرس).
نژاد دیو ملعونند یکسر
مزایاد آنکه این گوپاره را زاد.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 98)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
دو پیازه،
- دوپیازه، طعامی است. رجوع به دوپیازه شود. (از لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(گُ زِ / زَ یِ هَِکَ رِ / رَ)
دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز. واقع در 42هزارگزی باختر سقز و5هزارگزی باختر کانی بند. کوهستانی و هوای آن سردسیرو سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و حبوب است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ / زِ)
به معنی گواز است (جهانگیری) (برهان) ، و آن چوبی باشد که ستوران را بدان رانند. (برهان). جواز. غباز. غبازه. گواز. و رجوع به گواز و شعوری ج 2 ص 327 شود، هاون چوبی. (برهان) (آنندراج). و رجوع به گواز شود، خانه زنبور. (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
نوعی نان خورش بدون چربی، نوعی بریانی که از مسکه و زردچوبه و سیر و پیاز و دیگر افزودنیها ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
گله گاو و گاومیش: وای از آن آوا که گر گو پاره آنجا بگذرد بفکند نازاده بچه باز گیرد زاده شیر. (منجیک)
فرهنگ لغت هوشیار
چوبدستی باشد که گاو و خر دیگر ستوران را بدان دانند: دوستان را بیافتی بمراد سر دشمن نکوفتی بگواز. (فرخی)، واحد طول معادل ذراع: در ازای از گواز های ما، هاون چوبین جواز. تخم مرغ نیم پخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوازه
تصویر گوازه
((گُ زَ یا زِ))
تخم مرغ نیم پخته
فرهنگ فارسی معین