شناسندۀ گوهر. شناسندۀ جواهر. جوهری. گوهری: ببردند نزدیک گوهرشناس پذیرفت از اندازه بیرون سپاس. فردوسی. گهرگرچه افتد به کف بی سپاس گرامی بود نزد گوهرشناس. اسدی. گر نخواهی که بر تو خندد خر پیش گوهرشناس بر گوهر. سنائی. حریرت چرا گشت بر تن پلاس چه داری شبه پیش گوهرشناس. نظامی. مرا مشتری هست گوهرشناس همان گوهر افشاندن بی قیاس. نظامی. صدف وار گوهرشناسان راز دهان جز به لؤلؤ نکردند باز. سعدی. - گوهرناشناس، مقابل گوهرشناس: آه آه از دست صرافان گوهرناشناس. حافظ. ، کنایه از صرّاف سخن و سخن شناس: بزرگوارا گوهرشناس اهل سخن توئی بر تو سزد عرضه دادن گوهر. سوزنی
شناسندۀ گوهر. شناسندۀ جواهر. جوهری. گوهری: ببردند نزدیک گوهرشناس پذیرفت از اندازه بیرون سپاس. فردوسی. گهرگرچه افتد به کف بی سپاس گرامی بود نزد گوهرشناس. اسدی. گر نخواهی که بر تو خندد خر پیش گوهرشناس بر گوهر. سنائی. حریرت چرا گشت بر تن پلاس چه داری شبه پیش گوهرشناس. نظامی. مرا مشتری هست گوهرشناس همان گوهر افشاندن بی قیاس. نظامی. صدف وار گوهرشناسان راز دهان جز به لؤلؤ نکردند باز. سعدی. - گوهرناشناس، مقابل گوهرشناس: آه آه از دست صرافان گوهرناشناس. حافظ. ، کنایه از صرّاف سخن و سخن شناس: بزرگوارا گوهرشناس اهل سخن توئی برِ تو سزد عرضه دادن گوهر. سوزنی
دارای گوهر. دارای جواهر: خوش می روی در جان من، خوش می کنی درمان من ای دین و ای ایمان من، ای بحر گوهردار من. مولوی (کلیات شمس). ، دارای نژاد. اصیل. نژاده، دارای جوهر چنانکه تیغ و شمشیر و جز آن. جوهردار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم)
دارای گوهر. دارای جواهر: خوش می روی در جان من، خوش می کنی درمان من ای دین و ای ایمان من، ای بحر گوهردار من. مولوی (کلیات شمس). ، دارای نژاد. اصیل. نژاده، دارای جوهر چنانکه تیغ و شمشیر و جز آن. جوهردار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم)
از گوهر + آمای، نعت فاعلی از آماییدن به معنی پر کردن و آراستن باشد. آراسته به گوهر. پرکننده به گوهر، آنکه مروارید و جوهر را به رشته میکشد، آنکه نیکو حکم میکند. (ناظم الاطباء) ، هستی بخش. (بهار عجم) (آنندراج). هستی دهنده. موجد. خالق. آفریدگار: تویی گوهرآمای چار آخشیج مسلسل کن گوهران در مزیج. نظامی (از بهار عجم). گوهرآمای گنج خانه راز گنج گوهر چنین گشاید باز. نظامی
از گوهر + آمای، نعت فاعلی از آماییدن به معنی پر کردن و آراستن باشد. آراسته به گوهر. پرکننده به گوهر، آنکه مروارید و جوهر را به رشته میکشد، آنکه نیکو حکم میکند. (ناظم الاطباء) ، هستی بخش. (بهار عجم) (آنندراج). هستی دهنده. موجد. خالق. آفریدگار: تویی گوهرآمای چار آخشیج مسلسل کن گوهران در مزیج. نظامی (از بهار عجم). گوهرآمای گنج خانه راز گنج گوهر چنین گشاید باز. نظامی
نام منطقۀ ییلاقی است از دهستان نرم آب بخش دودانگۀ شهرستان ساری که دارای 5 آبادی نزدیک بهم است: بالاده، پایین ده، تیله بن، قلعه، اوسر. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام منطقۀ ییلاقی است از دهستان نرم آب بخش دودانگۀ شهرستان ساری که دارای 5 آبادی نزدیک بهم است: بالاده، پایین ده، تیله بن، قلعه، اوسر. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
بارندۀ گوهر. نثارکننده گوهر: و آتش او گلی است گوهربار در برابر گل است و در بر خار. نظامی. ، بخشندۀ گوهر. (از بهار عجم) (آنندراج). که کنایه از جوانمرد باشد. (بهار عجم). بخشندۀ گوهر و در اینجا سخن به گوهر تشبیه شده است: کلک گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع لفظ شکربار تو پرشکرم کرده ست کام. معزی. جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم). ، کنایه از ابر نیز هست: گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود. فرخی. ، کنایه از اشک ریزنده. گریان. اشکبار: به شب تا روز گوهربار بودی به روزش سنگ سفتن کار بودی. نظامی. ، کنایه از واعظ و ناصح. (بهار عجم) (آنندراج)
بارندۀ گوهر. نثارکننده گوهر: و آتش او گلی است گوهربار در برابر گل است و در بر خار. نظامی. ، بخشندۀ گوهر. (از بهار عجم) (آنندراج). که کنایه از جوانمرد باشد. (بهار عجم). بخشندۀ گوهر و در اینجا سخن به گوهر تشبیه شده است: کلک گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع لفظ شکربار تو پرشکرم کرده ست کام. معزی. جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم). ، کنایه از ابر نیز هست: گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود. فرخی. ، کنایه از اشک ریزنده. گریان. اشکبار: به شب تا روز گوهربار بودی به روزش سنگ سفتن کار بودی. نظامی. ، کنایه از واعظ و ناصح. (بهار عجم) (آنندراج)
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)
دارای گوهر خداوند جواهر، دارای نژاد نیک نژاده اصیل، دارنده جوهر (تیغ و شمشیر و جز آن) جوهر دار: جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهر بار و گوهر دار باد (معزی)