جدول جو
جدول جو

معنی گوهربار

گوهربار
گوهربارنده، گوهرافشان، کنایه از چشم اشکبار
تصویری از گوهربار
تصویر گوهربار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گوهربار

گوهربار

گوهربار
نثار کننده گوهر، گوهرافشان، جوانمرد، ریزنده قطرات (ابر)
گوهربار
فرهنگ فارسی معین

گوهربار

گوهربار
بارندۀ گوهر. نثارکننده گوهر:
و آتش او گلی است گوهربار
در برابر گل است و در بر خار.
نظامی.
، بخشندۀ گوهر. (از بهار عجم) (آنندراج). که کنایه از جوانمرد باشد. (بهار عجم). بخشندۀ گوهر و در اینجا سخن به گوهر تشبیه شده است:
کلک گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع
لفظ شکربار تو پرشکرم کرده ست کام.
معزی.
جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد
دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد.
امیرمعزی (از بهار عجم).
، کنایه از ابر نیز هست:
گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود
گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود.
فرخی.
، کنایه از اشک ریزنده. گریان. اشکبار:
به شب تا روز گوهربار بودی
به روزش سنگ سفتن کار بودی.
نظامی.
، کنایه از واعظ و ناصح. (بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

گوهردار

گوهردار
دارای گوهر. دارای جواهر:
خوش می روی در جان من، خوش می کنی درمان من
ای دین و ای ایمان من، ای بحر گوهردار من.
مولوی (کلیات شمس).
، دارای نژاد. اصیل. نژاده، دارای جوهر چنانکه تیغ و شمشیر و جز آن. جوهردار:
جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد
دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد.
امیرمعزی (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا

گهربار

گهربار
مخفف گوهربار، مجازاً گریان:
کنونم می جهد چشم گهربار
چه خواهم دید بسم اﷲ دگر بار.
نظامی.
عاشقان زمرۀ ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود.
حافظ.
، کنایه از فصیح و رسا و بلیغ باشد:
لفظ گهربار او غیرت ابر بهار
دست زرافشان او طعنۀ باد خزان.
خاقانی.
رجوع به کلمه گوهربار شود
لغت نامه دهخدا