بارندۀ گوهر. نثارکننده گوهر: و آتش او گلی است گوهربار در برابر گل است و در بر خار. نظامی. ، بخشندۀ گوهر. (از بهار عجم) (آنندراج). که کنایه از جوانمرد باشد. (بهار عجم). بخشندۀ گوهر و در اینجا سخن به گوهر تشبیه شده است: کلک گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع لفظ شکربار تو پرشکرم کرده ست کام. معزی. جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم). ، کنایه از ابر نیز هست: گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود. فرخی. ، کنایه از اشک ریزنده. گریان. اشکبار: به شب تا روز گوهربار بودی به روزش سنگ سفتن کار بودی. نظامی. ، کنایه از واعظ و ناصح. (بهار عجم) (آنندراج)
بارندۀ گوهر. نثارکننده گوهر: و آتش او گلی است گوهربار در برابر گل است و در بر خار. نظامی. ، بخشندۀ گوهر. (از بهار عجم) (آنندراج). که کنایه از جوانمرد باشد. (بهار عجم). بخشندۀ گوهر و در اینجا سخن به گوهر تشبیه شده است: کلک گوهربار تو پرگوهرم کرده ست طبع لفظ شکربار تو پرشکرم کرده ست کام. معزی. جود و عدلش هر دو نعمت ساز و محنت سوز باد دست و تیغش هر دو گوهربار و گوهردار باد. امیرمعزی (از بهار عجم). ، کنایه از ابر نیز هست: گاه گوهرپاش گردد گاه گوهرگون شود گاه گوهربار گردد گاه گوهرخر شود. فرخی. ، کنایه از اشک ریزنده. گریان. اشکبار: به شب تا روز گوهربار بودی به روزش سنگ سفتن کار بودی. نظامی. ، کنایه از واعظ و ناصح. (بهار عجم) (آنندراج)
دهی است از دهستان حومه بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 3هزارگزی شمال آستانه. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1060 تن است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصول عمده آن ابریشم، صیفی و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان حومه بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 3هزارگزی شمال آستانه. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1060 تن است. آب آن از حشمت رود و سفیدرود تأمین میشود. محصول عمده آن ابریشم، صیفی و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
مقبری ّ، (صراح) (منتهی الارب)، محافظ گور، حافظ و نگاهبان قبور، پاسبان قبور، خادم قبرستان یا مقبره: یکی بنده باشم روان تو را پرستش کنم گوربان تو را، فردوسی
مَقْبری ّ، (صراح) (منتهی الارب)، محافظ گور، حافظ و نگاهبان قبور، پاسبان قبور، خادم قبرستان یا مقبره: یکی بنده باشم روان تو را پرستش کنم گوربان تو را، فردوسی
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی. واقع در 5500 گزی شمال خاوری خوی و یکهزارگزی شمال شوسۀ خوی به جلفا. محلی است جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 583 تن است. آب آن از رود خانه قودوخ بوغان و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، حبوبات و زردآلو است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه شوسه دارد. از راه شوسۀ خوی به جلفا میتوان اتومبیل برد. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی. واقع در 5500 گزی شمال خاوری خوی و یکهزارگزی شمال شوسۀ خوی به جلفا. محلی است جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 583 تن است. آب آن از رود خانه قودوخ بوغان و چشمه تأمین میشود. محصول عمده آن غلات، حبوبات و زردآلو است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه شوسه دارد. از راه شوسۀ خوی به جلفا میتوان اتومبیل برد. دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان رهال بخش حومه شهرستان خوی واقع در 28 هزارگزی جنوب باختری خوی و 8500 گزی شمال باختری شوسۀ خوی به سلماس. کوهستانی و معتدل سالم است. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان رهال بخش حومه شهرستان خوی واقع در 28 هزارگزی جنوب باختری خوی و 8500 گزی شمال باختری شوسۀ خوی به سلماس. کوهستانی و معتدل سالم است. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
زاینده رود که یکی از رودهایی است که در دریای خزر میریزد به گفتۀ رابینو: در مصب سه شعبه میشود. شعبه وسطای آن گوهرباران نام دارد. (استرآباد و مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 160)
زاینده رود که یکی از رودهایی است که در دریای خزر میریزد به گفتۀ رابینو: در مصب سه شعبه میشود. شعبه وسطای آن گوهرباران نام دارد. (استرآباد و مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 160)
نام پاسگاه مرزبانی کشور و شعبه شیلات جزیره میانکاله است. این محل در 15هزارگزی باختر امیرآباد واقع است و سکنۀ آن افراد پاسگاه و کارگران شیلات می باشند. آب آن از چاهی که در 500 گزی پاسگاه واقع است، تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام پاسگاه مرزبانی کشور و شعبه شیلات جزیره میانکاله است. این محل در 15هزارگزی باختر امیرآباد واقع است و سکنۀ آن افراد پاسگاه و کارگران شیلات می باشند. آب آن از چاهی که در 500 گزی پاسگاه واقع است، تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
گوهرافشان. گوهرپاش. گوهرریز. جواهرریز. جواهر نثارکننده: همه ساله گوهر فشانی ز دو کف همانا که تو ابر گوهرفشانی. فرخی. - آب گوهرفشان، آب حیات بخش. بخشندۀ جان و روان: ز ماهی و آن آب گوهرفشان دگر داد تاریخ تازی نشان. نظامی. - جام گوهرفشان، کنایه از جام و ساغر پر از شراب حیات بخش ونشاطآور: بیا ساقی آن جام گوهرفشان به ترکیب من گوهری درنشان. نظامی. - کلک گوهرفشان، کنایه از قلمی که با آن سخنان فصیح و بلیغ نویسند: ز گوهرفشان کلک فرمانبرش نبشته چنین بود در دفترش. نظامی. - خامۀ گوهرفشان، کلک گوهرفشان: باد مسلم شده کف ّ و بنان ترا خنجرگوهرنگار، خامۀ گوهرفشان. خاقانی. ، کنایه از بخشنده و کریم است: از آن تیغزن دست گوهرفشان ز گیتی نجوید همی جز نشان. فردوسی. ملک باید که اندر رزمگه لشکرشکن باشد ملک باید که اندر بزمگه گوهرفشان باشد. فرخی. ، کنایه از ریزندۀ باران است: تا صبا شد حله باف و ابر شدگوهرفشان هیچ لعبت در چمن خالی ز طوق و یاره نیست. کمال الدین اسماعیل. ، کنایه از سخن نغز و فصیح گوینده: دهان و لبش بود گوهرفشان سخن گفتنش بود گوهرنشان. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 2 ص 542). ، کنایه از شراب لعل است: بس زر رخسار کان دریا کشان سیم کش بر صدف گون ساغر گوهرفشان افشانده اند. خاقانی. رجوع به گوهرافشان شود
گوهرافشان. گوهرپاش. گوهرریز. جواهرریز. جواهر نثارکننده: همه ساله گوهر فشانی ز دو کف همانا که تو ابر گوهرفشانی. فرخی. - آب گوهرفشان، آب حیات بخش. بخشندۀ جان و روان: ز ماهی و آن آب گوهرفشان دگر داد تاریخ تازی نشان. نظامی. - جام گوهرفشان، کنایه از جام و ساغر پر از شراب حیات بخش ونشاطآور: بیا ساقی آن جام گوهرفشان به ترکیب من گوهری درنشان. نظامی. - کلک گوهرفشان، کنایه از قلمی که با آن سخنان فصیح و بلیغ نویسند: ز گوهرفشان کلک فرمانبرش نبشته چنین بود در دفترش. نظامی. - خامۀ گوهرفشان، کلک گوهرفشان: باد مسلم شده کف ّ و بنان ترا خنجرگوهرنگار، خامۀ گوهرفشان. خاقانی. ، کنایه از بخشنده و کریم است: از آن تیغزن دست گوهرفشان ز گیتی نجوید همی جز نشان. فردوسی. ملک باید که اندر رزمگه لشکرشکن باشد ملک باید که اندر بزمگه گوهرفشان باشد. فرخی. ، کنایه از ریزندۀ باران است: تا صبا شد حله باف و ابر شدگوهرفشان هیچ لعبت در چمن خالی ز طوق و یاره نیست. کمال الدین اسماعیل. ، کنایه از سخن نغز و فصیح گوینده: دهان و لبش بود گوهرفشان سخن گفتنش بود گوهرنشان. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 2 ص 542). ، کنایه از شراب لعل است: بس زر رخسار کان دریا کشان سیم کش بر صدف گون ساغر گوهرفشان افشانده اند. خاقانی. رجوع به گوهرافشان شود
گرایندۀگوهر. مایل به گوهر. مؤلف بهار عجم در معنی این کلمه نویسد: هرچند گرایش به معنی میل است لیکن چون میل بر چیز نامقدور نفع ندارد پس گرایش است که همان بسوی مقدور باشد و بنابراین گوهرگرای به معنی حاصل کننده گوهر باشد: از آن کان گوهرگرای آمدند چو کیخسروان بازجای آمدند. نظامی. چو ماند این یکی رشته گوهر بجای دگر ره شد آن رشته گوهرگرای. نظامی
گرایندۀگوهر. مایل به گوهر. مؤلف بهار عجم در معنی این کلمه نویسد: هرچند گرایش به معنی میل است لیکن چون میل بر چیز نامقدور نفع ندارد پس گرایش است که همان بسوی مقدور باشد و بنابراین گوهرگرای به معنی حاصل کننده گوهر باشد: از آن کان گوهرگرای آمدند چو کیخسروان بازجای آمدند. نظامی. چو ماند این یکی رشته گوهر بجای دگر ره شد آن رشته گوهرگرای. نظامی
دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 10000 گزی جنوب خاوری کرمانشاه و 2500 گزی خاور سنگ سفید. کوهستانی و سردسیر و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از زه آب رود خانه بالاگری ومحصول آن غلات و حبوب و لبنیات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 10000 گزی جنوب خاوری کرمانشاه و 2500 گزی خاور سنگ سفید. کوهستانی و سردسیر و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از زه آب رود خانه بالاگری ومحصول آن غلات و حبوب و لبنیات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)