جدول جو
جدول جو

معنی گول - جستجوی لغت در جدول جو

گول
احمق، کودن، کم خرد، ابله، کانا، چل، تاریک مغز، لاده، دبنگ، بی عقل، کردنگ، دنگ، تپنکوز، نابخرد، بدخرد، غتفره، دنگل، خل، انوک، کهسله، گردنگل، خام ریش، کاغه، خرطبع، کم عقل، فغاک، غمر، شیشه گردن، سبک رای، ریش کاو
مکر، حیله، فریب، ترب، دلام، تزویر، روغان، دستان، شید، تنبل، ترفند، ریو، نیرنگ، نارو، ستاوه، کید، غدر، دویل، کلک، احتیال، اشکیل، چاره، قلّاشی، حقّه، خدعه، شکیل، دغلی، گربه شانی، خاتوله
جایی که آب کمی در آن ایستاده باشد، تالاب، حوض، برای مثال گولی تو از قیاس که گر برکشد کسی / یک کوزه آب از او به زمان تیره گون شود (عنصری - ۳۳۰)
گول زدن: فریب دادن
گول خوردن: فریب خوردن
تصویری از گول
تصویر گول
فرهنگ فارسی عمید
گول
أبله، نادان، (برهان قاطع) (سراج اللغات) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ سروری)، احمق، (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ شعوری)، آنکه او را زود فریب توان داد، کودن، کانا، پپه، پخمه، چلمن، خل، چل، آب دندان، (یادداشت مؤلف)، ابک، اخرق، اخلف، ادعب، ارعب، ارعل، اعشر، اعفت، الفت، انوک، اوره، بائک، تلقّاعه، جخ ّ، جنعاظ، جنعظ، جلنفع، حائن، خالف، خالفه، خباجاء، خبج، خرق، خطل، خلط، خولع، خنفع، خوقاء، دائق، داحق، داعکه، دانق، درینه، دعبوب، دعبوس، دعثر، رجرجه، ردیغ، رطی، رفل، رقیع، رهدل، رهدل، رهدل، زبون، ضاجع، ضبیس، ضبغطی، ضبغطری، ضعیف، طرقه، طغامه، طمل، طنخه، عباماء، عتاهه، عثول، عجاج، عدیم، عفک، عفکل، عفلّط، عفلیط، عنکد، غبین، غبی، (منتهی الارب)، غافل (نصاب الصبیان)، (منتهی الارب)، غر، غرّه، غریر، غمر، غمر، غنثر، غنثر، کنتح، کنثح، لباج، لطخه، لغب، لغوب، لفیک، لقّاعه، لطّیخ، مأج، مارغ، مضّاغه، مضجوع، مطّاخ، مغمّر، مفج، منطبه، مرّیخ، نغبق، نغنع، وجب، وغبه، (منتهی الارب)، وغد، (المنجد)، وغم، (منتهی الارب)، وقب، یهفوف، هبکه، هبنّق، هبنّک، هجاءه، هجرع، هجع، هجعه، هرج، هرش، هرز، هطل، هکعه، اهفاء، هلبوث، (منتهی الارب) :
آن توئی کور و توئی لوچ و توئی کوچ و بلوچ
آن توئی گول و توئی دول و توئی پایت لنگ،
خطیری (از لغت فرس)،
از قاضی احمد به ادب کردن آن گول
نوبت به دگر ماند و دگر ماند و دگر ماند،
سوزنی،
غوره ها را که بیارائید غول
پخته پندارد کسی که هست گول،
مولوی،
آن زنی میخواست تا با مول خود
جمع گردد پیش شوی گول خود،
مولوی،
گوئی که بفهم از من آن را که توان فهمید
بر گول چنین خود را نادان نتوان کردن،
حیاتی گیلانی (از بهار عجم)،
احمق مائق، گول بیهوش، (منتهی الارب)، اخرق، گول و نادان در کار، ارعن،مرد گول زود سخن فروهشته گوش، استغباء، گول شمردن کسی را، استعاش، گول شمردن کسی را، اضوط، مرد گول و خرد زنخ و کژ زنخ، اءعثی ̍، مرد گول گرانجان، اهفاء، مرد گول بی خرد، اولق، مرد گول، خجّاجه، مرد گول نادان، خضاض، مرد گول، خبتل، مرد گول و شتاب زده که اقدام کند بر مکروه مردم، خلباء، زن گول، خلبن، زن گول، دائق، مائق، سخت گول، داق، دوق، دواقه، دوی، مرد گول و ملازم جای خود، ظیاءه، مردگول، عسقد، گول، عنفک، گول از مرد و زن، غثیثه، گول بی خیر، فدش، مرد گول و نادان در کار، قشع، گول بدان جهت که عقل او از وی واشده و دور و پراکنده گردید، لعبه، گول بی خرد که بدان فسوس کنند و بازی بازند، مجع، گول که چون نشیند برنخیزد، معزال،مرد سست و گول، هنّباء، زن گول و نادان که در کار زیرکی و استادی کردن نتواند، هبنّق، گول کوتاه بالا، هبنک، هوف، مرد تهی بی خیر و گول و بددل، هوک، گول با اندکی زیرکی، (منتهی الارب)، لوچ، (لغت فرس اسدی) :
همه کر و همه کور و همه شل و همه گول،
قریعالدهر (از لغت فرس)،
، سرگردان و گم شده:
دل مخوان ای پسر که دول بود
آنکه در چاه خلق گول بود،
اوحدی،
،
جغد، (فرهنگ سروری)، و آن پرنده ای است منحوس که در ویرانه ها و خرابه ها به سر برد و بیشتر شبها پرواز کند، (برهان قاطع)، بوم، کوف، یوف، جغد، بیقوچ، بیقوش، بازی، فریب، (بهار عجم)، مکر و فریب، (برهان قاطع)، مؤلف انجمن آرا نویسد: در اصل به این معنی نیامده ولی شهرت یافته
لغت نامه دهخدا
گول
آبگیری که اندک آب در آن استاده باشد، (برهان قاطع)، جایی بود که آب تنگ ایستاده بود، (لغت فرس)، آبگیر، (فرهنگ شعوری)، به معنی حوض و استخر در ترکی، (کاشغری ج 3ص 98)، (حاشیۀ برهان قاطع چ دکتر معین)، در ترکی به معنی تالاب کوچک، (غیاث اللغات)، رجوع به کول شود
لغت نامه دهخدا
گول
در قدیم دو ناحیه به نام گول شناخته میشد یکی گول سیز آلپین (گول این سوی آلپ نسبت به رومی ها) که شامل ایتالیای شمالی میشد و در مدت درازی قبایل گولوا در آن ناحیه مسکن داشتند و دیگری گول ترانس آلپین (گول آن سوی آلپ نسبت به رومی ها) که شامل سرزمین بین کوههای آلپ و پیرنه رود رن و اقیانوس اطلس میشد که قبایل جنگجو و متخاصم سلت یا گولوا، ایبر و کیمری آن را اشغال کردند، این سرزمین بعدها مرکز تمدن مخصوص گردید ولی در اثرجنگهای پی درپی از سال 58 تا 50 قبل از میلاد مسخر سزار شد، سپس اگوست آن را به چهار بخش کرد که عبارت بودند از ناربونز، آکیتن لیونیز و بلژیک و در زمان تسلط رومیها، گول یکی از مهمترین فرمانداریهای رم بوده که همواره از تسلط و هجوم ژرمنها آن را حفظ میکردند، بالاخره در قرن سوم میلادی ژرمنها و درقرن چهارم ویزیگتها، بورگوندها و فرانکها گول را اشغال کرده و در آنجا ساکن شدند، سرزمین گول امروز بین فرانسه و بلژیک و لوکزامبورک، هلند، آلمان، سویس تقسیم شده است
لغت نامه دهخدا
گول
(گَ / گُو)
پشمینه ای است با مویهای آویخته و آن را درویشان پوشند، و به عربی دلق گویند. (برهان قاطع) (سروری) (سراج اللغات) (رشیدی). خرقۀ پرمو و پشم که درویشان پوشیدن آن را عادت دارند. (فرهنگ شعوری از ادات الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
گول
ابله، نادان، آنکه او را زود فریب توان داد
تصویری از گول
تصویر گول
فرهنگ لغت هوشیار
گول
ابله، نادان، مکر، فریب، دلق
تصویری از گول
تصویر گول
فرهنگ فارسی معین
گول
حوض. استخر، تالاب، دریاچه
تصویری از گول
تصویر گول
فرهنگ فارسی معین
گول
ابله
تصویری از گول
تصویر گول
فرهنگ واژه فارسی سره
گول
ابله، ابله، احمق، پخمه، کم عقل، کم هوش، کندفهم، نادان، وغب، بامبول، ترفند، حقه، خدعه، غبن، فریب، فند، کلک، نیرنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گول
گود جای ژرف
فرهنگ گویش مازندرانی
گول
کروی، گرد
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گولی
تصویر گولی
(دخترانه)
یک گل (نگارش کردی: گو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گول خوردن
تصویر گول خوردن
فریب خوردن، گول خوردن، فریفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گولخ
تصویر گولخ
آتش خانۀ حمام، گلخن، گلخان، گولخن، تون، توشکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گولخن
تصویر گولخن
آتش خانۀ حمام، گلخن، گولخ، گلخان، تون، توشکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوله
تصویر گوله
کوزۀ آبخوری
مخفّف واژۀ گلوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گولانج
تصویر گولانج
نوعی حلوا، نوعی نان شیرینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گولان
تصویر گولان
جنس نر از گیاه اسل نی بوریا، دارویی که از بیخ درخت شمشاد سازند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گول و نادان را گرفتار سازد، آنکه دیگری را احمق پندارد، آنچه احمق را باشتباه اندازد: کی شود محجوب ادراک بصیر زین سببهای حجاب گول گیر. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
موج بزرگ: محتشم گر بحر غم گولاک خواهد زد چنین سیل اشک ما ز ماهی تابمه خواهد رسید. (محتشم)، طوفان
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی حلوا لابرلا کولانج: گولانج و گوشت و گرده و گوزآب و گادنی گرمابه و گل و گل و گنجینه و گلیم، نانی است نازک و لطیف که از سفیده تخم مرغ و نشاسته پزند و در شربت قند اندازند و خورند گلاج
فرهنگ لغت هوشیار
گلخن: چو گولخ است قوافی قصیده چون گلشن مراست دست که گلشن برآرم از گولخ. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گول گرفتن
تصویر گول گرفتن
احمق دانستن ابله پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گول گردیدن
تصویر گول گردیدن
احمق شدن ابله گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
گول زدن، یا خود (خویش) را گول کردن، خود را نادان نشان دادن: گول بس کن خویش را غره مشو، آفتابی را رها کن ذره شو، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گول شمردن
تصویر گول شمردن
احمق پنداشتن کودن دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گول زنی
تصویر گول زنی
عمل گول زدن فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گولانج
تصویر گولانج
قولنج بنگرید به قلنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گول زن
تصویر گول زن
فریب دهنده فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
گلخن: چندانک خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید را می دان که دود گولخن هرگز نیاید بر سما. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گولر
تصویر گولر
درخت انجیر دشتی انجیر آدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گولغنچه
تصویر گولغنچه
سرخیی که زنان بر روی مالند غازه گلگونه سرخاب آلغونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گولانه
تصویر گولانه
ابلهانه
فرهنگ واژه فارسی سره
چادر بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی