جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گوله

گوله

گوله
مطلق گلوله را گویند، مانند، گلوله آتش، گلوله برف، گلوله نخ و یخ و غیره
فرهنگ لغت هوشیار

گوله

گوله
دهی است از دهستان گورک سردشت شهرستان مهاباد. واقع در 18000گزی شمال خاوری سردشت و 9هزارگزی خاور شوسۀ سردشت به مهاباد. کوهستانی و جنگلی و هوای آن معتدل است و سالم و سکنۀ آن 218 تن است. آب آن از رودخانه سردشت تأمین میگردد. محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

گوله

گوله
مخفف گلوله است. (انجمن آرا) (فرهنگ شعوری). در تداول عامه مطلق گلوله است در تمام معانی آن چون: گوله آتش. گوله برف. گوله تفنگ. گوله ریسمان. گوله قند. گوله نبات. گوله نخ. گوله یخ، گلوله خواه کوچک باشد از برای بازی کردن و خواه بزرگ باشد از برای توپ و منجنیق. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). پاره ای فلزگردکرده که در سلاحهای گرم به کار برند:
ز سنگ منجنیق و گولۀ رعد
که کوه از پا فتاد از صدمت آن.
شهاب الدین (از فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ نظام).
، خشخاش، انبار حبوبات و نمک و مانند آن و این کلمه از هندی گرفته شده است، غوزۀ پنبه، پیلۀ کرم ابریشم. (ناظم الاطباء) ، کوزۀ آب خوری. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (رشیدی) (فرهنگ شعوری) (ناظم الاطباء). اهالی دیلمان وگیلان به کوزه ای گویند سفالین و دهان گشاد که آب یا روغن در آن ریزند. (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده). گوشنه. (در تداول مردم قزوین) :
شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها
آب از لوله رود در گوله ها.
مولوی.
، خارپشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

دوله

دوله
پشته، تپه، گردباد، ناله و فریاد، و زوزه سگ و شغال هم گویند
دوله
فرهنگ لغت هوشیار