جدول جو
جدول جو

معنی گوشداری - جستجوی لغت در جدول جو

گوشداری
حالت و چگونگی گوشدار، دارای آلت شنوائی بودن، عمل گوشدار، کنایه از پرداخت احوال و تربیت و غیره، (آنندراج)، محافظت، حراست، رعایت:
گر ایزد بدین نوبه یاری کند
تو را و مرا گوشداری کند،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
چو جان در تنش گوشداری کنند
به مهر اندرون استواری کنند،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
، گوش داشتن، استماع، اصغاء، شنودن، نیوشیدن، خبرداری، چه خبر از راه گوش معلوم میشود، (چراغ هدایت) :
چو در غلام بناگوش همچو سیم توایم
به گوشداری ما کوش چون یتیم توایم،
درویش دهکی (از چراغ هدایت)،
ولی در این بیت گوشداری به معنی محافظت و حراست است
لغت نامه دهخدا
گوشداری
حالت و چگونگی گوشدار، محافظت
تصویری از گوشداری
تصویر گوشداری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشدارو
تصویر نوشدارو
پادزهر، تریاق، داروی شفابخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوداری
تصویر گاوداری
شغل و عمل گاودار، جایی که در آن گاو نگهداری می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودداری
تصویر خودداری
شکیبایی، بردباری، خویشتن داری، نگه داشتن خود از ارتکاب کارهای ناپسند، امتناع، سرپیچی، سرپیچی کردن از اجرای امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوشکاری
تصویر جوشکاری
جوش دادن تکه های فلز به یکدیگر، کارگاهی که این عمل در آن انجام می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشواره
تصویر گوشواره
زیوری که زنان در پرۀ گوش خود آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوشیاری
تصویر هوشیاری
زیرکی، آگاهی، بیداری
فرهنگ فارسی عمید
(چَ)
صاحب گوش، دارندۀ گوش، که گوش دارد، دارای آلت شنوائی، توجه کننده، شنونده، سامع:
سروشت سال و مه اندر کنار است
به گفتارت همیشه گوشدار است،
(ویس و رامین)،
، محافظت کننده و نگاهدارنده را گویند، (برهان) (آنندراج)، پاسبان و نگهبان و محافظ، (ناظم الاطباء) :
که جز تو خداوند پروردگار
نه پروردگارستمان گوشدار،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
پناهم تویی گوشدارم تویی
از این پس به پرهیزگارم تویی،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
که چندین تن بندۀ شهریار
که شان هست شاه جهان گوشدار،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
نه از جود یابد چو آمد کمی
نه بخلش بود چون شودگوشدار،
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
شاخه ای از تیره عبدالوند هیهاوند از طایفۀچهارلنگ بختیاری، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوشمالی
تصویر گوشمالی
سیاست، تنبیه، مجازات
فرهنگ لغت هوشیار
گوشوار کوچک، دوپاره گوشت خرد که زیر گوش گوسفندان آویخته رعثاء رعث، آنست که بردو جانب در ورودی عمارت دو ستون بنا کنند آنگاه برای زیبایی از دو طرف و یا فقط طرف خارجی هر ستون را نیم آجر عقب تر بنا کنند، هر یک از برگه های کوچک یا نسبه بزرگی که در قاعده دمبرگ غالب برگها وجود دارد. گوشوارک باشکال مختلف در گیاهان مشاهده میشود مثلا درختهای نارون وراش گوشوارکهایشان بشکل فلسهای بی رنگ و یا قهوه یی رنگ کم دوامی است که برای محافظت برگهای جوان بکار میروند. گوشوارکهای نخود فرنگی بسیار بزرگ و سبز رنگند. در روناس و یونجه باغی گوشوارکها مشابه پهنک و سبز رنگند. گوشوارکهای درخت اقاقیا و عناب به خار تبدیل شده اند ولی برگ غلات (گندم و برنج و جو و ذرت) فاقد دمبرگ و گوشوارک است، سیاه گیله
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن گوش قطع گوش، بحیله پول و مال از دیگری گرفتن مغبون کردن در معامله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاو داری
تصویر گاو داری
شغل و عمل گاودار نگهبانی و مراقبت گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفشداری
تصویر کفشداری
عمل و شغل کفشدار، مزدی که به کفشدار دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشدارو
تصویر نوشدارو
پازهر تریاق: مقابل زهر: (جوانمرد گفت: اگر نوشدارو خواهیم ازو (بازگان بخیل) دهد یا ندهد: و اگر دهد منفعت کند یا نکند. باری خواستن او و بنقد زهر کشنده است)، معجونی که قدما می پنداشتند که بوسیله آن زخمهای صعب العلاج را میتوان معالجه کرد و مریض مشرف بموت را نجات داد. فردوسی در داستان جنگ رستم و سهراب و کشته شدن سهراب آرد که چون رستم دانست سهراب فرزند اوست که بدست وی مجروح گردیده: (به گودرز گفت آن زمان پهلوان که ای گرد با نام روشن روان، پیامی زمن سوی کاووس بر بگویش که ما را چه آمد بسر بدشنه جگر گاه پور دلیر دریدم که رستم مماناد دیر گرت هیچ یاد است کردار من یکی رنجه کن دل به تیمار من ازان نوشدارو که در گنج تست کجا خستگان را کند تن درست بنزدیک من با یکی جام می سزد گر فرستی هم اکنون زپی. بیامد سپهبد بکردار باد بکاوس یکسر پیامش بداد. بدو گفت کاووس کز پیلتن کرا بیشتر آب نزدیک من ک... و لیکن اگر داروی نوش من دهم: زنده ماند یل پیلتن کند پست رستم بنیرو ترا هلاک آورد بی گمان مرمرا) توضیح ولف در فهرست شاهنامه نوشدارو را به (بلسان) ترجمه کرده یا نوش دارو پس از مرگ سهراب. رسیدن آنچه که مورد حاجت بوده پس از انقضای مدت احتیاج، شراب
فرهنگ لغت هوشیار
دارای هوش بودن باهوش، عاقلی بخردی، آگاهی بیداری، زیرکی مقابل بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
مطلعی که پس از مقطع آرند مطلع دوم: طغرا در آخر غزل آورد مطلعی کان گوشواره طرز سخن دانی من است. (طغرا)، دفتر وسط عرض فرد دفتر که عقد میزان در آن نویسند، خلاصه حساب، مروارید بزرگی که در صدف جز آن یک نباشد، پارچه منقش و زر دوزی که برای زینت کنار عمامه قرار دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشداری
تصویر پیشداری
مامائی، قابلگی
فرهنگ لغت هوشیار
بردباری شکیبایی خویشتن داری، امتناع سر پیچی، حفظ خود از ارتکاب اعمال ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل چوبدار خرید و فروش گوسفند، یکی از مشاغل میدان های بار فروشی است قپانداری. یا حق چوبداری. مبلغی که خریدار بعنوان حق توزین به چوبدار (قپاندار) می پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشکاری
تصویر جوشکاری
جوش دادن قطعات فلزی لحیم کاری
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل بخشدار، محلی که بخشدار در آن امور حوزه خود را اداره کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولداری
تصویر پولداری
توانگری ثروتمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشداری
تصویر بخشداری
عمل و شغل بخشدار، محلی که بخشدار در آن حوزه خود را اداره کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشواره
تصویر گوشواره
((رِ))
زینتی که زنان در گوش آویزند، آن است که بر دو جانب در ورودی های ساختمان دو ستون بنا کرده و نیم آجر عقب تر سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودداری
تصویر خودداری
بردباری، امتناع، سرپیچی، خویشتن داری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوشکاری
تصویر جوشکاری
جوش دادن قطعات فلزی، لحیم کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشمالی
تصویر گوشمالی
تنبیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوشدار
تصویر گوشدار
دارای گوش، دارنده گوش، دارای آلت شنوایی، شنونده، سامع، آن که استراق سمع کند، متوجه، مراقب، محافظت کننده، نگهبان، حامی، حمایت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خودداری
تصویر خودداری
مضایقه، ازم، امتناع، استنکاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوشمالی
تصویر گوشمالی
تنبیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هوشیاری
تصویر هوشیاری
کیاست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رواداری
تصویر رواداری
تجویز، تسامح
فرهنگ واژه فارسی سره
گوش سپردن پنهانی به گفت و گوی دیگران
فرهنگ گویش مازندرانی