گیاهی شبیه گندم که در گندم زار می روید و بلندیش تا نیم متر می رسد. دانۀ آن باریک تر از گندم و پوستش سیاه یا سرخ، دانه هایش در غلاف باریکی جا دارد. بیشتر به مصرف تغذیۀ چهارپایان می رسد، گندم دیوانه
گیاهی شبیه گندم که در گندم زار می روید و بلندیش تا نیم متر می رسد. دانۀ آن باریک تر از گندم و پوستش سیاه یا سرخ، دانه هایش در غلاف باریکی جا دارد. بیشتر به مصرف تغذیۀ چهارپایان می رسد، گندم دیوانه
گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند، گوسر، گاوسار، برای مثال یکی تخت و آن گرزۀ گاوسار/ که مانده ست از او در جهان یادگار (فردوسی - ۸/۲۷۴)، چوب کلفت که سر آن مانند گرز باشد
گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند، گوسَر، گاوسار، برای مِثال یکی تخت و آن گرزۀ گاوسار/ که مانده ست از او در جهان یادگار (فردوسی - ۸/۲۷۴)، چوب کلفت که سر آن مانند گرز باشد
هر چیز که دارای دو سر باشد. (ناظم الاطباء). که دو رأس داشته باشد. ذوالرأسین. (یادداشت مؤلف). - دوسر دهلیز، چهارعنصر. (ناظم الاطباء) (از برهان). - ، حواس پنجگانه. (ناظم الاطباء) (از برهان). - دوسر قندیل، کنایه از هفت سیاره. (از ناظم الاطباء) (از برهان). - ، هر ستارۀ روشن، فلک. (ناظم الاطباء) (از برهان). - ترازوی دوسر، ترازوی دوکفه. ترازو که دو کفه دارد: کآسمان را ترازوی دوسر است در یکی سنگ و دیگری گهر است. نظامی. - مار دوسر، ماری که دارای دو رأس باشد: عجب تر آنکه ملک را چنین همی گفتند که اندرین ره مار دوسر بود بیمر. فرخی. ، دو نفر. دو تن، دو سر عایله، که دو نوک دارد. که دارای دو نوک است. که دو انتها دارد: چوب دوسر. ذات خلفین. (از یادداشت مؤلف). - چوب دوسر طلا،آنکه در پیش دو طرف دعوی یا دو خصم منفور و مکروه است. از اینجا رانده از آنجا مانده. (از یادداشت مؤلف). - دوسر خشت یا خشت دوسر، نیزۀ کوتاه که دو سر دارد. نیزۀ دوسر: سواری بغرید از پیش صف برون زد دوسر خشتی از کین به کف. اسدی. خروشید کآن ترک پرخاشخر که خشتش دوسر بد کله چارپر. اسدی. ، دوطرف. دوسوی. دوجانب ، دارای دوسو. که دوسو دارد، که دارای دو لبه باشد. دولبه. دودمه. چنانکه شمشیر یا تبر دوسر. (از یادداشت مؤلف) ، دو قسمت مخالف. ابتدا و انتها. قطب مثبت و منفی. خرید و فروش. - دوسرسود، سود دوجانبه. هم در خرید و هم در فروش بافایده. (یادداشت مؤلف) : تا تن به غم عشق تو نابود شده ست تن تار بلا و رنج را پود شده ست در عشق تو مایۀ دوسرسود شده ست زآن چون آتش دلم همه دود شده ست. ابوالفرج رونی (از براهین العجم). ، دورنگ. دوروی. دوزبان. کنایه از منافق که ظاهرش خوب و باطنش چنان نباشد. (آنندراج). - دو سر شدن، دورو و دورنگ شدن. مزور و منافق بودن: خود در جهان که با تو دوسر شد چو ریسمان کاکنون همه جهان نه برو چشم سوزن است. انوری (از آنندراج)
هر چیز که دارای دو سر باشد. (ناظم الاطباء). که دو رأس داشته باشد. ذوالرأسین. (یادداشت مؤلف). - دوسر دهلیز، چهارعنصر. (ناظم الاطباء) (از برهان). - ، حواس پنجگانه. (ناظم الاطباء) (از برهان). - دوسر قندیل، کنایه از هفت سیاره. (از ناظم الاطباء) (از برهان). - ، هر ستارۀ روشن، فلک. (ناظم الاطباء) (از برهان). - ترازوی دوسر، ترازوی دوکفه. ترازو که دو کفه دارد: کآسمان را ترازوی دوسر است در یکی سنگ و دیگری گهر است. نظامی. - مار دوسر، ماری که دارای دو رأس باشد: عجب تر آنکه ملک را چنین همی گفتند که اندرین ره مار دوسر بود بیمر. فرخی. ، دو نفر. دو تن، دو سر عایله، که دو نوک دارد. که دارای دو نوک است. که دو انتها دارد: چوب دوسر. ذات خلفین. (از یادداشت مؤلف). - چوب دوسر طلا،آنکه در پیش دو طرف دعوی یا دو خصم منفور و مکروه است. از اینجا رانده از آنجا مانده. (از یادداشت مؤلف). - دوسر خشت یا خشت دوسر، نیزۀ کوتاه که دو سر دارد. نیزۀ دوسر: سواری بغرید از پیش صف برون زد دوسر خشتی از کین به کف. اسدی. خروشید کآن ترک پرخاشخر که خشتش دوسر بد کله چارپر. اسدی. ، دوطرف. دوسوی. دوجانب ، دارای دوسو. که دوسو دارد، که دارای دو لبه باشد. دولبه. دودمه. چنانکه شمشیر یا تبر دوسر. (از یادداشت مؤلف) ، دو قسمت مخالف. ابتدا و انتها. قطب مثبت و منفی. خرید و فروش. - دوسرسود، سود دوجانبه. هم در خرید و هم در فروش بافایده. (یادداشت مؤلف) : تا تن به غم عشق تو نابود شده ست تن تار بلا و رنج را پود شده ست در عشق تو مایۀ دوسرسود شده ست زآن چون آتش دلم همه دود شده ست. ابوالفرج رونی (از براهین العجم). ، دورنگ. دوروی. دوزبان. کنایه از منافق که ظاهرش خوب و باطنش چنان نباشد. (آنندراج). - دو سر شدن، دورو و دورنگ شدن. مزور و منافق بودن: خود در جهان که با تو دوسر شد چو ریسمان کاکنون همه جهان نه برو چشم سوزن است. انوری (از آنندراج)
دهی است از دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. 36 تن سکنه دارد. از رود خانه آتان آبیاری میشود. محصولش غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. 36 تن سکنه دارد. از رود خانه آتان آبیاری میشود. محصولش غلات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
جفری. شاعر انگلیسی که مقارن سال 1340 میلادی در لندن متولد شد و در 1400 میلادی زندگی را بدرود گفت. در سال 1357 خدمتگزار خانم لایونل دوک کلارنس بود. در 1359 میلادی در اردوگاه فرانسوی خدمت میکرد. در یکی از عملیات جنگی شرکت کرد و اسیر شد و در سال 1360 میلادی خریده شد. در حدود ده سال در مأموریت های دیپلماتیک ایتالیا فلاندر فرانسه و لمباردی خدمت کرد. و در تظاهرات بوکاچی یو شرکت کرد. نوشته هایش به سه دوره تقسیم میشود: 1- دوره ای که از 1359 تا 1372 میلادی طول کشید و در این دوره شاعر تحت تأثیر ادبیات فرانسوی است و از آثار او در این دوره ترجمه ای از افسانۀ گل سرخ و کتابهای لیون و دوشس را میتوان نام برد. 2- در این دوره که از 1372 تا 1386 میلادی طول کشید از زبان و ادبیات ایتالیا متأثر است. و از آثار شعرای او در این دوره پارلمان فول و خانه فیم را بایدنام برد. 3- دورۀ انگلیسی که از سال 1386 تا 1400 میلادی طول کشید و از آثار این دورۀ او داستانهای کانتربوری را ذکر باید کرد
جفری. شاعر انگلیسی که مقارن سال 1340 میلادی در لندن متولد شد و در 1400 میلادی زندگی را بدرود گفت. در سال 1357 خدمتگزار خانم لایونل دوک کلارنس بود. در 1359 میلادی در اردوگاه فرانسوی خدمت میکرد. در یکی از عملیات جنگی شرکت کرد و اسیر شد و در سال 1360 میلادی خریده شد. در حدود ده سال در مأموریت های دیپلماتیک ایتالیا فلاندر فرانسه و لمباردی خدمت کرد. و در تظاهرات بوکاچی یو شرکت کرد. نوشته هایش به سه دوره تقسیم میشود: 1- دوره ای که از 1359 تا 1372 میلادی طول کشید و در این دوره شاعر تحت تأثیر ادبیات فرانسوی است و از آثار او در این دوره ترجمه ای از افسانۀ گل سرخ و کتابهای لیون و دوشس را میتوان نام برد. 2- در این دوره که از 1372 تا 1386 میلادی طول کشید از زبان و ادبیات ایتالیا متأثر است. و از آثار شعرای او در این دوره پارلمان فول و خانه فیم را بایدنام برد. 3- دورۀ انگلیسی که از سال 1386 تا 1400 میلادی طول کشید و از آثار این دورۀ او داستانهای کانتربوری را ذکر باید کرد
شیر سخت و قوی جثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر بزرگ هیکل و توانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اسب دفزک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نرۀ ستبر. (منتهی الارب) ، هر چیز قدیم و کهنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تلخ دانه که در گندم می باشد. تلخ دانه که در میان زراعت جو و گندم روید. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از اقرب الموارد). بعضی آن راالزن خوانند برگش به برگ گندم مانند است. (نزهه القلوب). گندم دیوانه. (منتهی الارب). زوان. (بحر الجواهر). زن خوانند و آن حشیشی است که در میان گندم روید و به شیرازی تخم کرکاس خوانند و بهترین آن سیاه رنگ بود و وی ملین ورمها بود و داء الثعلب را سود دهد. (از تحقۀ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی) (از صیدنۀابوریحان بیرونی). ذوان. زوان. و حب و دانۀ آن را زن نامند. سعیع. سنف. معرب آن دوصل است. (یادداشت مؤلف). علفی است که در میان زراعت گندم و جو روید و از اینجاست که گویند خوشه یک سر دارد، یعنی آن علف دوسر خوشه نیست. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). دوسر از انواع غلات (از تیره گندمیان) است که سنبله های آن بهم فشرده نیست و در نقاط مرطوب و سردسیر می روید. (گیاه شناسی گل گلاب ص 318) ، گیاهی که دانۀ آن را ماش گویند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
شیر سخت و قوی جثه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتر بزرگ هیکل و توانا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اسب دفزک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، نرۀ ستبر. (منتهی الارب) ، هر چیز قدیم و کهنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تلخ دانه که در گندم می باشد. تلخ دانه که در میان زراعت جو و گندم روید. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از اقرب الموارد). بعضی آن راالزن خوانند برگش به برگ گندم مانند است. (نزهه القلوب). گندم دیوانه. (منتهی الارب). زوان. (بحر الجواهر). زن خوانند و آن حشیشی است که در میان گندم روید و به شیرازی تخم کرکاس خوانند و بهترین آن سیاه رنگ بود و وی ملین ورمها بود و داء الثعلب را سود دهد. (از تحقۀ حکیم مؤمن) (از اختیارات بدیعی) (از صیدنۀابوریحان بیرونی). ذوان. زوان. و حب و دانۀ آن را زن نامند. سعیع. سِنف. معرب آن دوصل است. (یادداشت مؤلف). علفی است که در میان زراعت گندم و جو روید و از اینجاست که گویند خوشه یک سر دارد، یعنی آن علف دوسر خوشه نیست. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). دوسر از انواع غلات (از تیره گندمیان) است که سنبله های آن بهم فشرده نیست و در نقاط مرطوب و سردسیر می روید. (گیاه شناسی گل گلاب ص 318) ، گیاهی که دانۀ آن را ماش گویند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
بچه گاو گوساله، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آنرا جودر و جودره خوانند، مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن بغایت بد بو میباشد
بچه گاو گوساله، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آنرا جودر و جودره خوانند، مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن بغایت بد بو میباشد
آنچه بشکل و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزه عمود) گاوسار. گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد: چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار. (منوچهری)، گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود: فریدون ابا گرزه گاوسار بفرمود کردن برآنجا نگار. (گشتاسب نامه دقیقی)، طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند: بهو گاوسار فراخ
آنچه بشکل و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزه عمود) گاوسار. گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد: چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار. (منوچهری)، گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود: فریدون ابا گرزه گاوسار بفرمود کردن برآنجا نگار. (گشتاسب نامه دقیقی)، طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند: بهو گاوسار فراخ
بچه گاو گوساله، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آنرا جودر و جودره خوانند، مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن بغایت بد بو میباشد
بچه گاو گوساله، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آنرا جودر و جودره خوانند، مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن بغایت بد بو میباشد
بچه گاو، گوساله، بچه گاو کوهی، بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آن راجدور یا جودره خوانند، نام مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن به غایب بدبو می باشد
بچه گاو، گوساله، بچه گاو کوهی، بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی غله خودرو که در میان زراعت گندم و جو روید و آن راجدور یا جودره خوانند، نام مرغی است کوچک از نوع مرغابی که گوشت آن به غایب بدبو می باشد