جدول جو
جدول جو

معنی گوزگره - جستجوی لغت در جدول جو

گوزگره
جوزگره، گرهی که به شکل دکمه باشد، دکمه ای که از قیطان درست کنند
تصویری از گوزگره
تصویر گوزگره
فرهنگ فارسی عمید
گوزگره
(گَ / گُو گِ رِهْ)
بر وزن و معنی جوزگره است و آن نوعی از گره باشد خوش نما و خوش طرح که مانند تکمه بر چیزها زنند. (برهان). گرهی است به ترکیب جوز یعنی گردکان که به جوزگره معروف است و بر کمربند زنند. (انجمن آرا) (آنندراج). نوعی از گره خوشنما و خوش طرح که مانند تکمه بر چیزها زنند، و جوزگره نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به شعوری ج 2 ص 327 شود:
پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند
تسمه از گوزگره بر بن ریشش ناچار.
نظام قاری (دیوان البسه چ استانبول ص 13)
لغت نامه دهخدا
گوزگره
نوعی گره خوشنما و خوش طرح بهیات گردو که مانند دگمه بر کمربند و غیره زنند جوز گره: پوستین بخیه چو از جیب نماید بندند تسمه از گوز گره بر بن ریشش ناچار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گوزگند
تصویر گوزگند
جوزغند، هلو یا شفتالوی خشک کرده که درون آن را با مغز جوز پر کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوباره
تصویر گوباره
گلۀ گاو، گواره، گاواره، کوپاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوزاده
تصویر گوزاده
پهلوان زاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزمره
تصویر روزمره
روزانه، هرروزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوزهره
تصویر گاوزهره
گاویزن، ماده ای شبیه زردۀ تخم مرغ که از میان زهرۀ گاو به دست می آوردند، مهرۀ زهرۀ گاو
اندرزا، جاویزن، گاودارو، گاوسنگ، گاوزهرج
ترسو، بزدل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوپاره
تصویر گوپاره
گواره، برای مثال وای از آن آوا که گر گوپاره آنجا بگذرد / بفکند نازاده بچه باز گیرد زاده شیر (منجیک - ۲۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوزینه
تصویر گوزینه
جوزینه، حلوایی که با مغز گردو یا بادام درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوزگره
تصویر جوزگره
گرهی که به شکل دکمه باشد، دکمه ای که از قیطان درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ / دِ)
کسی که گوز دهد. کسی که از پایین خود باد خارج کند
لغت نامه دهخدا
(گو /گَ)
بر وزن نوش خند، سخنان لاف و گزاف و دروغ را گویند. (برهان). سخنان هرزه. (رشیدی). سخنان هرزه و بد و زشت. (انجمن آرا) (آنندراج). فرهنگ نویسان این دو بیت را شاهد این معنی آورده اند:
حاسد چو بیند این سخن همچو شیر و می
چون سرکه گردد آن سخن گوزگند او.
خاقانی (از رشیدی و انجمن آرا و آنندراج و شعوری ج 2 ص 317 و دیوان چ عبدالرسولی).
از بوسها بر دست او وز سجده ها بر پای او
وز گوزگند شاعران وز دمدمه ی هر ژاژخا.
مولوی (از جهانگیری و شعوری).
ولی بیت خاقانی در چ سجادی چنین ضبط شده است:
حاسد چو بیند این سخنان چو شیر و می
چون سرکه گردد آن سخن لورکند او.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 368).
و بیت مولوی در دیوان شمس چ فروزانفر چنین ضبط شده است:
از بوسها بر دست او وز سجده ها بر پای او
وز لورکند شاعران وز دمدمه ی هر ژاژخا.
(دیوان شمس چ فروزانفر ج 1 ص 22).
رجوع به لور و لورکند و لوروکند و لوره کند شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو زَ رَ / رِ)
گاوزهره. رجوع به گاوزهره شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو نَ / نِ)
از: گوز (گردو) + -ینه (پسوند نسبت). پهلوی گوچنگ ’اونوالا 93’. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین). حلوایی را گویند که از مغز گردکان پزند. (برهان). حلوای گوز که چارمغز باشد (رشیدی). حلوایی باشد که از مغز گردکان بپزند. (جهانگیری). حلوای گوز یعنی گردو که آن را چهارمغز گویند زیرا که مغزش چهارپاره است. (انجمن آرا). حلوا یعنی شیرینی که با شکر یا عسل و کوفتۀ گوز کنند، و معرب آن جوزینق و جوزینج است. (المعرب جوالیقی). جوزینج. (زمخشری) : قطائف جوانان رقص می کنند و لوزینه و گوزینه و مرغ بریان و فواکه الوان می خورند. (اسرارالتوحید ص 54).
نباشد در جهان هرگز چنین مطلوب دیرینه
خوشا پالودۀ شکّر زهی حلوای گوزینه.
؟ (از شعوری ج 2 ورق 307)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو رَ / رِ)
گهواره = گاهواره = گواره. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). به معنی گهواره و به عربی آن را مهد گویند. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به گهواره شود، گلۀ گاو و گاومیش. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چون شیر شرزه یک تنه می باش در جهان
مانند گاو چشم به گوواره برمدار.
ابن یمین.
رجوع به گله گاو شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ / رِ)
نوعی از برنج. (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ گِ رِهْ)
چون جای گره چوبها سنگین تر از نقاط دیگر آن میباشد، مراد از عود گره، عود سنگین بود که در آب غرق شود. و آن را اهل هند اگرطوبیا خوانند. ترجمه عود غرقی و بهترین عودها است. (از آنندراج) :
ز عود گره بارها بسته تنگ
که هر باراز او بود صد من به سنگ.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو کِ مَ / مِ)
آفتی است که میوۀ جوان گردکان را خورد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ/ گُو شَ تَ / تِ)
آفتی است در روی برگ گردو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گور جای مقبره: که این قادسی گورگاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزاده
تصویر گوزاده
پهلوان زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزشته
تصویر گوزشته
آفتی است که در روی برگ گردو ایجاد شود
فرهنگ لغت هوشیار
حلوایی که از مغز گردو سازند حلوای گوز چهار مغز: شربتی نیست بی گلو گیری هیچ گوزینه نیست بی سیری. (راحه الصدور)
فرهنگ لغت هوشیار
گله گاو و گاومیش: وای از آن آوا که گر گو پاره آنجا بگذرد بفکند نازاده بچه باز گیرد زاده شیر. (منجیک)
فرهنگ لغت هوشیار
گله گاو و گاومیش: وای از آن آوا که گر گو پاره آنجا بگذرد بفکند نازاده بچه باز گیرد زاده شیر. (منجیک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گازرگه
تصویر گازرگه
گازرگاه: بگازر گهی کاندرو بود سنگ سر جوی را کارگر کرده تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوزهره
تصویر گاوزهره
ترسو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوزقره
تصویر قوزقره
پارسی است گوزغره کوچی در انگلیسی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزمره
تصویر روزمره
روزانه هر روز: کار روزمره
فرهنگ لغت هوشیار
گاو دارو، ترسنده جبان بزدل: گر بود زان می چو زهره گاو خاطر گاو زهره شیر شکار... . (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزنده
تصویر گوزنده
کسی که بگوزد آنکه ضرطه دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روزمره
تصویر روزمره
((مَ رِّ))
روزانه، هر روزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گوزگند
تصویر گوزگند
((گَ))
ضرطه بد بو، کنایه از سخنان لاف و گزاف و هرزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزمره
تصویر روزمره
روزانه، همه روزه
فرهنگ واژه فارسی سره